سیستان عجایبها بودست که بهیچ جای چنان نیست، یکی آنست که یکی چشمه از فراه از کوه همی بر آمد و بهوا اندر دوازده فرسنگ همی بشد و آنجا بیکی شارستان همی فرود آمد و باز از شارستان همی بیرون شد و چهار فرسنگ[۱] کشت زار آن بود و اکنون هردو جایگاه پدیدار ست، آنجا که چشمه همی بر آمد، و شارستان و کشتزار. آن چشمه را افراسیاب پس از آنکه بسیار جهد کرد و نیارست بست تا دو کودک خرد تدبیر آن بساختند چون تمام شد هردو را بکشت و دخمه ایشان اکنون بر سر آن چشمه بسته پیداست.
(فضل دیگر)
هم بفراه بدهی که مَسَو می گویند از کوه بُلی[۲] آب چکانست که اگر چه بزرگ علتی باشد چون بدان آب خویشتن بشوید که از ان بالاء کوه برو چکان گردد شفا یابد، وعجب آنست که چون مرد بصلاح و پاکیزه و نیکو سیرت باشد آب برو بر چکد پس اگر مردم مفسد و بدکردار باشد برو آب نیاید و هر چند که آن مفسد آنجا باشد اگرچه دیر بماند آب فرو نیاید چون برخیزد باز آب چکان شود.
(فضل دیگر)
هم بفراه بکوه حَروُن بر شمال آن یکی سوراخ است چنانکه نیر آنجا بر نرسد و از زَبَر ُسون[۳] کسی آنجا نتواند آمد و از آن سوراخ از هزار سال باز یکی مار بیرون آید چندانکه چشم و روی و زفان[۴] وی می بینی و دو ُسر ُو، چنانکه میش کوهی زنده، که کسی نداند که غذاء او از چیست مگر ایزد تعالی.