او را بر تخت نشاند و نریمان را اندر پیش تخت بر کرسی زرین بنشاند، وباز اورابچین فرستاد تا شاه چین را که بفرمان افریدون در نیامده بود بگرفت، و با هزار پیلوار زر و جواهر بدرگاه فرستاد بدست نریمان، و خود بنفس خویش بچین بود، ونامه کرد سوی افریدون که این مرد را گرفتم و بفرستادم و اینجا ببودم[۱] تا او اینجا بیاید. اما [تواورا] خلعت ده و باز گردان و عفو کن که مرد محتشم است، هیچکس این ولایت را جز او نتواند داشت. و افریدون همچنان کرد، وزآنجا گرشاسب بدرگاه افریدون آمد، وزآنجا بسیستان آمد، و نهصد سال پادشاه سیستان بود. و ضحاک را[۲] بروزگار اوبسیستان هیچ حکم نبود، و همه زابل و کابل و خراسان را که ضحاک داشت بگرشاسب باز داشته بود، افریدون بر ولایتش زیادت کرد.
(حدیث کورنگ)
کورنگ بیش از سی سال زندگانی نکرد و بروزگار گرشاسب فرمان یافت، و چون گرشاسب بخدای پرستی مشغول گشت، جهان پهلوانی را به نبیره[۳] خود نریمان که پسر کورنگ بود سپرد - و افریدون تا بروزگار منوچهر، منوچهر را بنریمان سپرد، تا برفت و خون پدرش ایرج باز آورد، و افریدون خدای تعالی را شکر کرد، که نمردم تا بدیدم که ایزد تعالی بدین جهان داد من از بی دادان بداد. و بروزگار نوذر هم جهان پهلوان سام نریمان بود، و فریاد رس او بود و جهان او را صافی کرد، تا باز که افراسیاب بیرون آمد و دوازده سال شهر ایران[۴] گرفته بود و
- ↑ ببودم با باء تأکید، یعنی بباشم یا بماندم.
- ↑ در اصل کتاب چنین بوده، و بعد مصححی ضحاک را خط زده و در حاشیه فریدون نوشته است - و حکم نبود را حاکم نبود کرده است.
- ↑ چنانک در حاشیه پیشین گفته شد نریمان بر طبق گرشاسب نامه اسدی برادر زاده گرشاسب است نه نبیره وی.
- ↑ شهر ایران، یعنی مملکت ایران، چه شهر بمعنی مملکت استعمال می شده و ایرانشهر بهمین معنی معروف است.