بارنبودی و جوابها رسیدی بخط مأمون، جواب این رقعه بدین جمله رسید که یا عبدالله بن طاهر امیرالمؤمنین بدانچه نبشته بودی بباب فضل ربیع بیحرمت باغی غادر واقف گشت، و چون جان بدو بمانده است طمع زیادت جاه میکند، وی را در خسیستر درجه بباید داشت چنانکه یک سوارکان[۱] خامل ذکر را دارند و السلام.
عبدالله طاهر چون جواب برین جمله دید سخت غمناک شد، رقعه را باجواب بر پشت آن بدست معتمدی از ان خویش سخت پوشیده نزدیک فضل فرستاد و پیغام داد که اینک جواب بر این جمله رسیده است، و صواب آن است که شبگیر[۲] بیاید و آنجا که من فرموده باشم تا ساخته باشند بنشیند، که البته روی ندارد در این باب دیگر سخن گفتن و استطلاع رأی کردن، چه نتوان دانست، مبادا که بلایی تولد کند. و این خداوند کریم است و شرمگین و چون بهبیند شاید که نپسندد که تو در آن درجۀ خمول باشی و بروزگار[۳] این کار راست شود. و چون این معتمد نزدیک فضل رسید و پیغام بداد و بر رقعه و جواب واقف گشت گفت فرمانبردارم بهرچه فرمان است، و آنچه صلاح من در آن است و تو بینی و مثال دهی که عبداللهی، از آن زاستر[۴] نشوم. عبدالله بفرمود تا در نخست سرای خلافت در صفه شادروانی کنند و چند تا محفوری[۵] بیفکنند، و مقرر کرد که فضل ربیع را در آن صفه بنشانند پیش از بار، و از این صفه بر سرای دیگر ببایست گذشت و سرایها از ان هر کسی بود که او را مرتبه بودی از نوبتیان و لشکریان تا آنگاه که بجایگاه وزیر و حاجب بزرگ رسیدندی. و بسبب فرمان امیرالمؤمنین جای فضل در این سرای بیرونی ساخته کرد و او را اعلام داد تا پگاهتر در
- ↑ یب دیکه سوار خاقانی میگوید سلطان یک سواره گردون بجنگ وی بر چرمه تنگ بندد و هرابر افکند
- ↑ شبگیر بمعنی صبح زود، سحر
- ↑ یعنی بمرور زمان
- ↑ یب در متن ز استر
شوم، در نسخه بدل زاستر نشنوم مو، راست تر شومزاستر بمعنی از آن سوی تر است فرخی
میگوید
هیچ علم از عقل او مولی نماند باز پس هیچ فضل از خلق او گامی نگردد زاستر - ↑ محفوری منسوب است به محفور که بگفته قاموس شهری بوده است در کنار دریای روم که
در آن فرش می بافتند. استاد فرخی کلمه «محفور» را بمعنی محفوری آورده است آنجا که میگوید
بساط غالی رومی فکنده ام دو سه جای در آن زمان که بسویی فکنده ام محفور