یگانه روزگار بود، با چندان جفا و قصد زشت که فضل کرده بود گناهش بهبخشید و او را عفو کرد و بخانه باز فرستاد چنانکه بخدمت باز نیاید. و چون مدتی سخت دراز در عُطلت[۱] بماند پای مردان خاستند که مرد بزرگ بود و ایادی داشت نزدیک هر کس، و فرصت میجستند تا دل مأمون را نرم کردند و بر وی خوش گردانیدند تا مثال داد که بخدمت باید آمد. چون این فرمان بیرون آمد فضل کس فرستاد نزدیک عبدالله طاهر[۲] – و حاجب بزرگ مأمون او بود و با فضل دوستی تمام داشت – و پیغام داد که نقمت مرا امیرالمؤمنین بخشید و فرمود که بخدمت درگاه باید آمد، و من این همه بعد از فضل ایزد عز ذکره از تو میدانم، که بمن رسیده است که تو در این باب چند تلطف کرده و کار بر چه جمله گرفته تا این امر حاصل گشت. چون فرمود امیرالمؤمنین تا بخدمت آیم و دانی که مرا جاهی[۳] و نامی بزرگ بوده است و همچنان پدرم را، که این نام و جاه[۴] بمدتی سخت دراز بجای آمده است[۵]، تلطفی دیگر باید کرد تا پرسیده آید که مرا در کدام درجت بدارد و این بتو راست آید و تو توانی پرسید که شغل تست که حاجب بزرگی و امیر المؤمنین را تهمت نبود که این من خواستهام و استطلاع رأی من است که کرده میآید. عبدالله گفت سپاس دارم و هر چه ممکن گردد در این باب بجای آرم.
نماز دیگر چون عبدالله بدرگاه رفت و بار نبود، رقعتی نبشت بمجلس خلافت که خداوند امیرالمؤمنین چنانکه از بزرگی و حلم او سزید فرمان داد تا آن بندهٔ گناهکار که عفو خداوند او را زنده گردانید، یعنی فضل ربیع، بخدمت درگاه آید و همه بندگان بدین نظر بزرگ که ارزانی داشت امیدهای بزرگ گرفتند اکنون فرمان عالی چه باشد که بنده او را در کدام درجه بدارد بر درگاه تا آنگاه که بخدمت تخت خلافت رسد؟ چون رقعت را خادم خاص بمأمون رسانید، و چنین رقعتها عبدالله در مهمات ملک بسیار نبشتی بوقتها که