و آن ملطفهای خُرد بمقدمان لشکر و پسر کاکو و دیگران که فرزندم عاق است، چنانکه پیش ازین باز نمودهام. رکابدار پیاده شد و زمین بوسه داد و آن نامه بزرگ از بر قبا بیرون کرد و پیش داشت. امیر رضی الله عنه اسب بداشت و حاجبی نامه بستد و بدو داد، و خواندن گرفت، چون بپایان آمد رکابدار را گفت پنج و شش ماه شد تا این نامه نبشتند، کجا مانده بودی و سبب دیر آمدن تو چه بود؟ گفت زندگانی خداوند دراز باد، چون از بقلان[۱] بنده برفت سوی بلخ، نالان[۲] شد و مدتی ببلخ بماند چون بسرخس رسید سپاه سالار خراسان حاجب غازی[۳] آنجا بود و خبر آمد که سلطان محمود فرمان یافت، و وی سوی نشابور رفت و مرا با خویشتن برد و نگذاشت رفتن که خداوند بسعادت می بیاید، فایده نباشد از رفتن که راهها ناایمن شده است و تنها نباید رفت که خللی افتد. چون نامه رسید سوی او که خداوند از ری حرکت کرد، دستوری داد تا بیامدم، و راه از نشابور تا اینجا سخت آشفته است، نیک احتیاط کردم تا بتوانستم آمد امیر گفت آن ملطفهای خرد که بونصر مشکان ترا داد و گفت آنرا سخت پوشیده باید داشت تا رسانیده آید کجاست؟ گفت من دارم، و زین فرو گرفت و میان نمد باز کرد و ملطفها در موم گرفته بیرون کرد و پس آن را از میان موم بیرون گرفت ، امیر رضی الله عنه بوسهل زوزنی را گفت بستان، بوسهل آن را بستد، گفت بخوان تا چه نبشته آمد. یکی بخواند گفت هم از ان بابت است که خداوند میگفت، و دیگری بخواند و بنگریست همان بود گفت همه بر یک نسخت است امیر یکی بستد و بخواند و گفت بعینه همچنین بمن از بقلان نبشته بودند که مضمون این ملطفها چیست، سبحان العظیم! پادشاهی عمر بپایان آمده[۴] و همه مرادها بیافته و فرزندی را بینوا بزمین بیگانه
- ↑ چنانکه در حاشیه یب متوجه شده است این بقلان با قاف که در همه نسخه ها چنین است ظاهراً سهو ناسخان است و صحیح باغین است که شهری است از تخارستان و ازانجا تا بلخ شش منزل است (معجم البلدان) و بقلان بقاف از شهرهای یمن است (نیز معجم البلدان)
- ↑ نالان بمعنی بیمار فرخی میگوید: اگر گویم بنالیدم درافتد که باشد مرد نالان زرد و لاغر
- ↑ پس ازین بتفصیل تر شناخته خواهد شد.
- ↑ این سه جمله صفت است برای کلمه پادشاه درین قسم صفت که صفت جملهیی باید نام نهاد، یاه وحدت حتماً بآخر موصوف الحاق می شده است و حتی در مورد صفتهای مفرد هم سبکهای قدیم این نکته را رعایت میکرده اند.