پرش به محتوا

برگه:Tarikh-byhghy.pdf/۴۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
27
رسیدن رکابدار با ملطفه های امیر محمود

و آن ملطفهای خُرد بمقدمان لشکر و پسر کاکو و دیگران که فرزندم عاق است، چنانکه پیش ازین باز نموده‌ام. رکابدار پیاده شد و زمین بوسه داد و آن نامه بزرگ از بر قبا بیرون کرد و پیش داشت. امیر رضی الله عنه اسب بداشت و حاجبی نامه بستد و بدو داد، و خواندن گرفت، چون بپایان آمد رکابدار را گفت پنج و شش ماه شد تا این نامه نبشتند، کجا مانده بودی و سبب دیر آمدن تو چه بود؟ گفت زندگانی خداوند دراز باد، چون از بقلان[۱] بنده برفت سوی بلخ، نالان[۲] شد و مدتی ببلخ بماند چون بسرخس رسید سپاه سالار خراسان حاجب غازی[۳] آنجا بود و خبر آمد که سلطان محمود فرمان یافت، و وی سوی نشابور رفت و مرا با خویشتن برد و نگذاشت رفتن که خداوند بسعادت می بیاید، فایده نباشد از رفتن که راهها ناایمن شده است و تنها نباید رفت که خللی افتد. چون نامه رسید سوی او که خداوند از ری حرکت کرد، دستوری داد تا بیامدم، و راه از نشابور تا اینجا سخت آشفته است، نیک احتیاط کردم تا بتوانستم آمد امیر گفت آن ملطفهای خرد که بونصر مشکان ترا داد و گفت آنرا سخت پوشیده باید داشت تا رسانیده آید کجاست؟ گفت من دارم، و زین فرو گرفت و میان نمد باز کرد و ملطفها در موم گرفته بیرون کرد و پس آن را از میان موم بیرون گرفت ، امیر رضی الله عنه بوسهل زوزنی را گفت بستان، بوسهل آن را بستد، گفت بخوان تا چه نبشته آمد. یکی بخواند گفت هم از ان بابت است که خداوند میگفت، و دیگری بخواند و بنگریست همان بود گفت همه بر یک نسخت است امیر یکی بستد و بخواند و گفت بعینه همچنین بمن از بقلان نبشته بودند که مضمون این ملطفها چیست، سبحان العظیم! پادشاهی عمر بپایان آمده[۴] و همه مرادها بیافته و فرزندی را بینوا بزمین بیگانه


  1. چنانکه در حاشیه یب متوجه شده است این بقلان با قاف که در همه نسخه ها چنین است ظاهراً سهو ناسخان است و صحیح باغین است که شهری است از تخارستان و ازانجا تا بلخ شش منزل است (معجم البلدان) و بقلان بقاف از شهرهای یمن است (نیز معجم البلدان)
  2. نالان بمعنی بیمار فرخی میگوید: اگر گویم بنالیدم درافتد که باشد مرد نالان زرد و لاغر
  3. پس ازین بتفصیل تر شناخته خواهد شد.
  4. این سه جمله صفت است برای کلمه پادشاه درین قسم صفت که صفت جمله‌یی باید نام نهاد، یاه وحدت حتماً بآخر موصوف الحاق می شده است و حتی در مورد صفتهای مفرد هم سبکهای قدیم این نکته را رعایت میکرده اند.