پرش به محتوا

برگه:Tarikh-byhghy.pdf/۴۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۲۸
تاریخ بیهقی

بگذاشته[۱] با بسیار دشمن، اگر خدای عز و جل آن فرزند را فریاد رسید و نصرت داد تا کاری چند بر دست او برفت واجب چنان کردی که شادی نمودی، خشم از چه معنی بوده است. بوسهل و دیگران که با امیر بودند گفتند او دیگر خواست و خدای عز وجل دیگر که اینک جایگاه او و مملکت و خزائن و هر چه داشت بخداوند ارزانی داشت و واجب است این ملطفها را نگاهداشتن تا مردمان آنرا بخوانند و بدانند که پدر چه می‌سگالید و خدای عز وجل چه خواست[۲] و نیز دل و اعتقاد نویسندگان بدانند. امیر گفت چه سخن است که شما میگوئید، اگر بآخر عمر چنین یک جفا واجب داشت و اندرین او را غرضی بود، بدان هزار مصلحت باید نگریست که از آن ما نگهداشت، و بسیار زلت بافراط ما در گذاشته است. و آن گوشمالها مرا امروز سود خواهد داشت ، ایزد عز ذکره بروی رحمت کناد که هیچ مادر چون محمود نزاید و اما نویسندگان را چه گناه توان نهاد که مأموران بودند و مأمور را از فرمان برداری چه چاره است خاصه پادشاه، و اگر ما دبیری را فرمائیم که چیزی نویس اگرچه استیصال او در آن باشد زهره دارد که ننویسد ؟ و فرمود که جملۀ آن ملطفها را پاره کردند و در آن کاریز انداختند. و اسب براند و رکابدار را پنج هزار درم فرمود

و خردمندان چون بدین فصل رسند، هر چند احوال و عادات این پادشاه بزرگ و پسندیده بود، او را نیکوتر بداند و مقررتر گردد ایشانرا که یگانه روزگار بوده است. و مرا که


  1. این مطلب همان است که فرخی در اشعار خود بدان اشاره میکند آنجا که میگوید
      پدر بگذاشت او را بر در ری بروی لشکر غدار و مکار  
      سلیح و لشگر و پیلش جدا کرد غرضها بود سلطان را درین کار  

    و نیز در قصیده دیگر از زبان مسعود خطاب بلشکر میگوید

      پدر مراو شمارا بدین زمین بگذاشت جدا فکند مرا با شما زخان و زمان  
      نه ساز داد که از بهر خویش سازم ملک نه خواسته که بجای شما کنم احسان  

    در قصیده اسکافی نیز هست که

      چو خواست کردن از خودتر اجدا انشاه نه داد و نه زر و نه زین نه زین افزار  
      نه مادر و پدر از جمله همه پسران نصیب آن پسر افزون دهد که زار و نزار؟  
  2. همان صحبت تدبیر و تقدیر است که سابقاً در طی نامه مسعود درین کتاب گذشت