برگه:Tarikh-byhghy.pdf/۳۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۹
مذاکره در باب کار ری

بستن واصل را بجای ماندن محال[۱] است، و ما را صواب آن می‌نماید که بتعجیل سوی نشابور و هراة رانیم و قصد اصل کنیم، و اگر چنین که نبشته‌اند بی جنگی اینکار یکرویه گردد و و بتخت ملک رسیم و منازعی نماند باز تدبیر این نواحی بتوان کرد. گفتند رأی درست‌تر این است که خداوند دیده است، هر چه از اینجا زودتر رود صواب‌تر. گفت ناچار اینجا شحنه باید گماشت. کدام کس را گماریم و چند سوار؟ گفتند خداوند کدام بنده را اختیار کند، که هر کس که باز ایستد بکراهیت باز ایستد و پیداست[۲] که اینجا چند مردم توان گذاشت و اگر مردم ری وفا خواهند کرد، نام را[۳] کسی بباید گذاشت، و اگر وفا نخواهند کرد، اگر چه بسیار مردم ایستانیده[۴] آید چیزی نیست. گفت راست من هم این اندیشیده‌ام که شما میگوئید و حسن سلیمان را اینجا خواهم ماند با سواری پانصد دل‌انگیز، فردا اعیان ری را بخوانید تا آنچه گفتنی است در این باب گفته آید که بهمه حالها پس فردا بخواهیم رفت که روی مقام کردن نیست. گفتند چنین کنیم، و بازگشتند و کسان فرستادند سوی اعیان ری و گفتند فرمان عالی بر آن جمله است که فردا همگان بدر سرای پرده باشند، گفتند فرمان‌برداریم.

دیگر روز فوجی قوی از اعیان بیرون آمدند: علویان و قضاة و ائمه و فقها و بزرگان و بسیار مردم عامه و[۵] از هر دستی اتباع ایشان. و امیر رضی‌الله عنه فرموده بود تا کوکبه[۶] و تکلفی ساخته بودند سخت عظیم و بسیار غلام بر در خیمه ایستاده[۷] و سوار و پیاده بسیار در صحرا در سلاح غرق، و بار دادند و اعیان و بزرگان لشکر در پیش او بنشستند و دیگران بایستادند، و پس اعیان ری را پیش آوردند، تنی پنجاه و شصت از محتشم تر، و امیر اشارت کرد


  1. محال در اینجا بمعنی خطا و نارو است و بدین معنی در قدیم شایع بوده است قطران گوید: بود محال ترا داشتن امید محال بعالمی که نماند همیشه بر یک حال
  2. جواب سؤال دوم امیر است
  3. نام را یعنی برای اسم، برای صورت ظاهر
  4. ایستانیدن متعدی ایستادن درین کتاب مکرر میآید در نسخه فا بخط الحاقی: ایستادانیده
  5. «از هر دستی» عطف است به کلمه «عامه» میدانی در تفسیر کلمه اوباش میگوید آمیخته ازهر جنسی.
  6. در لسان العرب و قاموس الکوکبه الجماعه کوکب و کبکبه نیز بهمین معنی است، ولکن در کتاب السامی میگوید کبکبه گروهی مردم، کوکب و مرکب گروهی سواران.
  7. جمله حالیه است