برگه:Tarikh-byhghy.pdf/۳۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۸
تاریخ بیهقی

بایدرفت تا در آن ثغر[۱] بزرگ خللی نیفتد، و آنچه که خواسته آمده است از لوا و عهد و کرامات با رسول بر اثر است. امیر مسعود بدین نامه سخت شاد و قوی دل شد و فرمود تا آن را برملا بخواندند و بوق و دهل بزدند و از آن نامه نسختها برداشتند و بسپاهان و طارم و نواحی جبال و گرگان و طبرستان و نشابور و هراة فرستادند تا مردمانرا مقرر گردد که خلیفت امیرالمؤمنین و ولی‌عهد پدر وی است.

و هم درین مدت قاصدان مسرع رسیدند از غزنین و نامها آوردند از امیر یوسف[۲] و حاجب بزرک علی و بوسهل حمدوی[۳] و خواجه علی میکائیل و سرهنک بوعلی کوتوال، و همگان بندگی نموده و گفته که از بهر تسکین وقت را[۴] امیر محمد را بغزنین خوانده آمد تا اضطرابی نیفتد، و بهیچ حال این کار از وی بر نیاید که جز بنشاط و لهو مشغول نیست. خداوند را که ولی عهد پدر بحقیقت اوست بباید شتافت بدلی قوی و نشاطی تمام تا هر چه زودتر بتخت ملک رسد که چندان است که نام بزرگ او از خراسان[۵] بشنوند بخدمت پیش آیند. و والدهٔ امیر مسعود و عمتش حرهٔ ختلی[۶] نیز نبشته بودند و باز نموده که بر گفتار این بندگان اعتمادی تمام باید کرد که آنچه گفته‌اند حقیقت است.

امیر رضی‌الله عنه بدین نامها که رسید سخت قوی دل شد و مجلس[۷] کرد و اعیان قوم خویش را بخواند و این حالها با ایشان باز راند و گفت کارها برین جمله شد، تدبیر چیست؟ گفتند رأی درست آن باشد که خداوند بیند. گفت اگر ما دل درین دیار بندیم کار دشوار شود، و چندین ولایت بشمشیر گرفته‌ایم و سخت بانام است آخر[۸] فرع است و دل در فرع


  1. ثغر بمعنی مرز و در اصطلاح آن زمان حدود مجاور دشمن را می گفته‌اند
  2. یوسف عموی مسعود که شرحی از او بعد ازین خواهد آمد
  3. این کلمه در نسخه مورای همه جا حمدونی است و در بعضی از کتابهای دیگر نیز چنان است. در فا حمد وی را بخط الحاقی حمدونی کرده‌اند و گویاهمه غلط است و صحیح حمدوی است رک. تعلیقات
  4. استعمال را در مفعول بواسطه و همچنین با نایب فاعل فعل مجهول در این سبک شایع است.
  5. یعنی بمحض آنکه خبر ورودش از خراسان برسد
  6. ختلی بفتح اول و سکون دوم منسوب بناحیه است در ماوراء‌النهر نزدیک سمرقند که ختلان مینامیده‌اند بضم اول و تشدید دوم نیز روایت شده است اما بعقیده یا قوت روایت نخستین است (مراصد چاپ تهران ص ۱۴۶)
  7. یب فا: مجلسی
  8. آخر بمعنی اما، بالاخره