بایدرفت تا در آن ثغر[۱] بزرگ خللی نیفتد، و آنچه که خواسته آمده است از لوا و عهد و کرامات با رسول بر اثر است. امیر مسعود بدین نامه سخت شاد و قوی دل شد و فرمود تا آن را برملا بخواندند و بوق و دهل بزدند و از آن نامه نسختها برداشتند و بسپاهان و طارم و نواحی جبال و گرگان و طبرستان و نشابور و هراة فرستادند تا مردمانرا مقرر گردد که خلیفت امیرالمؤمنین و ولیعهد پدر وی است.
و هم درین مدت قاصدان مسرع رسیدند از غزنین و نامها آوردند از امیر یوسف[۲] و حاجب بزرک علی و بوسهل حمدوی[۳] و خواجه علی میکائیل و سرهنک بوعلی کوتوال، و همگان بندگی نموده و گفته که از بهر تسکین وقت را[۴] امیر محمد را بغزنین خوانده آمد تا اضطرابی نیفتد، و بهیچ حال این کار از وی بر نیاید که جز بنشاط و لهو مشغول نیست. خداوند را که ولی عهد پدر بحقیقت اوست بباید شتافت بدلی قوی و نشاطی تمام تا هر چه زودتر بتخت ملک رسد که چندان است که نام بزرگ او از خراسان[۵] بشنوند بخدمت پیش آیند. و والدهٔ امیر مسعود و عمتش حرهٔ ختلی[۶] نیز نبشته بودند و باز نموده که بر گفتار این بندگان اعتمادی تمام باید کرد که آنچه گفتهاند حقیقت است.
امیر رضیالله عنه بدین نامها که رسید سخت قوی دل شد و مجلس[۷] کرد و اعیان قوم خویش را بخواند و این حالها با ایشان باز راند و گفت کارها برین جمله شد، تدبیر چیست؟ گفتند رأی درست آن باشد که خداوند بیند. گفت اگر ما دل درین دیار بندیم کار دشوار شود، و چندین ولایت بشمشیر گرفتهایم و سخت بانام است آخر[۸] فرع است و دل در فرع
- ↑ ثغر بمعنی مرز و در اصطلاح آن زمان حدود مجاور دشمن را می گفتهاند
- ↑ یوسف عموی مسعود که شرحی از او بعد ازین خواهد آمد
- ↑ این کلمه در نسخه مورای همه جا حمدونی است و در بعضی از کتابهای دیگر نیز چنان است. در فا حمد وی را بخط الحاقی حمدونی کردهاند و گویاهمه غلط است و صحیح حمدوی است رک. تعلیقات
- ↑ استعمال را در مفعول بواسطه و همچنین با نایب فاعل فعل مجهول در این سبک شایع است.
- ↑ یعنی بمحض آنکه خبر ورودش از خراسان برسد
- ↑ ختلی بفتح اول و سکون دوم منسوب بناحیه است در ماوراءالنهر نزدیک سمرقند که ختلان مینامیدهاند بضم اول و تشدید دوم نیز روایت شده است اما بعقیده یا قوت روایت نخستین است (مراصد چاپ تهران ص ۱۴۶)
- ↑ یب فا: مجلسی
- ↑ آخر بمعنی اما، بالاخره