که از آنچه نهاده باشد چیزی ندهد که داند که چون ما بازگشتیم مهمات بسیار پیش افتد و تا روزگار دراز نپردازیم[۱] و لکن ما را باری عذری باشد در بازگشتن. همگان گفتند سخت صواب و نیکودیده آمده است و جز این صواب نیست، و هرچند رکاب عالی زودتر حرکت کند سوی خراسان بهتر، که مسافت دور است و قوم غزنین بادی در سر کنند که کار بر ما دراز گردد. امیر گفت شما بازگردید تا من اندرین بهتر ننگرم و آنچه رای واجب کند بفرمایم. قوم بازگشتند.
و امیر دیگر روز بار داد با قبا و ردای و دستاری سپید،[۲] و همه اعیان و مقدمان و اصناف لشکر بخدمت آمدند سپیدها پوشیده، و بسیار جزع بود و سه روز تعزیتی ملکانه برسم داشته آمد چنانکه همگان بپسندیدند. و چون روزگار مصیبت سرآمد امیر رسولی نامزد کرد سوی بوجعفر کاکو علاءالدوله فرستاده آمد و مسافت نزدیک بود سوی وی و پیش از آنکه این خبر رسد امیرالمومنین بشفاعت نامه نوشته بود تا سپاهان بدو باز داده آید و او خلیفت شما[۳] باشد و آنچه نهاده آید از مال ضمانی میدهد، و نامه آور بر جای بماند و اجابت میبود و نمیبود بدو[۴]، لکن اکنون بغنیمت داشت امیر مسعود این حال را، و رسولی فرستاد، و نامه و پیغام بر این جمله بود که ما شفاعت امیرالمومنین را بسمع و طاعت[۵] پیش رفتیم که از خداوند بندگان را فرمان باشد نه شفاعت و با آنکه مهمات بزرگتر از مهمات سپاهان در پیش داشتیم[۶]، و هیچ خلیفه شایستهتر از امیر علاءالدوله یافته نیاید و اگر اول که ما قصد این دیار کردیم و رسول فرستادیم و حجت گرفتیم آن ستیزه و لجاج نرفته بودی، این چشم زخم بیفتادی، لیکن چه توان کرد، بودنی می باشد، اکنون مسئله دیگر شد و ما قصد کردن[۷] بر آن سو یله کردیم که شغل فریضه در پیش داریم و سوی خراسان میرویم که سلطان