کالن و الهُّم فضل. و امیر ایشانرا بنواخت و گفت مرا فراموش مکنید و بازگشتند و آنچه رفته بود با حاجب بزرگ علی گفتند.
و قوم بجمله بپراکندند و ساختن گرفتند تا سوی هراة بروند که حاجب دستوری داد رفتن را و نیز مثال داد تا از وظایف و رواتب امیر محمد حساب برگرفتند و عامل تکیناباد را مثال داد تا نیک اندیشه دارد چنانکه هیچ خلل نباشد و بکتکین حاجب را بخواند و منشور توقیعی[۱] بشحنکی بست و ولایت تکیناباد بدو سپرد، حاجب بر پای خاست و روی سوی حضرت کرد و زمین بوسه داد. حاجب علی ویرا دستوری داد[۲] و بستود و گفت خیل خویش را نگاه دار و دیگر لشکر که با تو بپای قلعت است بلشکرگاه باز فرست تا با ما بروند،[۳] و هشیار و بیدار باشید تا خللی نیفتد. گفت سپاس دارم، و بازگشت و لشکر را که با وی بود بلشکرگاه فرستاد و کوتوال قلعت را بخواند و گفت «که احتیاط از لونی دیگر باید کرد اکنون که لشکر برود، و بیمثال من هیچکس را بقلعت راه نباید داد.» و همه کارها قرار گرفت و قوم سوی هرات بخدمت رفتن گرفتند.
ذکر ماجری علی یدی الامیر مسعود بعد وفاة والده الامیر محمود رضوانالله علیها فی مدة ملک اخیه بغزنة الی ان قبض علیه بتکیناباد وصفی الامر له و الجلوس علی سریر الملک بهرأة رحمةالله علیهم أجمعین
در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست. که احوال را آسانتر گرفتهاند و شمهٔ بیش یاد نکردهاند، اما من چون این کار پیش گرفتم میخواهم که داد این تاریخ بتمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچ چیز از احوال پوشیده نماند. و اگر این کتاب دراز شود و خوانندگان را از خواندن ملالت افزاید، طمع دارم بفضل ایشان که مرا از مبرمان[۴] نشمرند که هیچ چیز نیست که بخواندن نیرزد که آخر هیچ حکایت از نکته که بکار آید خالی نباشد.