که در بازگشتن دوست باوفای خود آنتونی را با خود بیاورد ولی در دل بیمناک بود که مبادا کار بر آنتونی دشوار گردد، همینکه تنها ماند بفکر افتاد که برای نجات آنتونی از خطر راهی پیدا کند، و هر چندهنگام پیمان زناشوئی از روی فروتنی و شکستگی بشوهر خود گفته بود که من دختری بیسواد و کمتجربهام ولی در واقع و حقیقت زنی خردمند و بسیار باهوش و مدبّر بود، و در همان دم که شوهر خود را متفکر و غمناک یافت مصمم گردید که او را یاری کند و در نجات آنتونی تدبیری اندیشد، و یقین داشت که هوش و خرد مشکلی را که پیش آمدهاست آسان تواند ساخت و راه خردمندانهٔ که بخاطرش گذشت این بود که خود شخصاً بونیس رود و در مجلس محاکمهٔ آنتونی حاضر گردد و سخنی را که برای نجات آنتونی بفکرش رسد بگوید.
پس بیکی از خویشان نزدیک خود که قاضیی مشهور و نامش بلاریو بود نامه نوشت و قصهٔ آنتونی و شایلاک را در