این برگ همسنجی شدهاست.
فی بیان الواقع
نوجوانی بسی سخن گفتی | همه از قصهٔ کهن گفتی | |||||
از قضا ایستاده بد پیری | بهر اخذ و ادای تکبیری | |||||
گفت او را جوان تو هم سخنی | گوی یا از نوی و یا کهنی | |||||
پیر گفتا اگر نه مدهوشی | چه سخن به بود ز خاموشی | |||||
کاتب مشهدی تو هم بنیوش | قول پیر گدا و شو خاموش | |||||
عمرها کاغذ سفید سیاه | ساختی و دلت نشد آگاه | |||||
ترک تعلیم و این تعلم گیر | بهرهای گیر از تکلم پیر | |||||
این زمان کت سیاه گشته سفید | کردهای از حیات قطع امید | |||||
جهد کن کز کمال آگاهی | عذر تقصیر خویشتن خواهی | |||||
ورق نامه را بگردانی | نامه عمر خویش برخوانی | |||||
داد تعلیم در جهان دادی | چون ندیدی حقوق استادی |