این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
غمی گشت رستم زگفتار اوی | بر شاه کاؤس بنهاد روی | |||||
چو کاؤس مر پهلوانرا بدید | بر خویش نزدیک جایش گزید | ۱۰۰۵ | ||||
زسهراب رستم زبان برکشاد | زبالا وزورش همی کرد یاد | |||||
که کس در جهان کودک نارسید | بدین شیر مردی وگردی ندید | |||||
ببالا ستاره بساید همی | تنش را زمین بر تنباید همی | |||||
دو بازو ورانش چو ران هیون | همانا که دارد ستیزی فزون | |||||
بتیغ وبتیر وبگرز وکمند | زهر گونهٔ آزموده ایم چند | ۱۰۱۰ | ||||
سرنجام گفتم که من پیش ازین | بسی گرد را برگرفتم ززین | |||||
گرفتم دوال کمربند اوی | بیفشاردم سخت پیوند اوی | |||||
همی خواستم کش ززین برکنم | چو دیگر کسانش بخاک افگمن | |||||
گر از باد جنبان بود کوهسار | بجنبانم از زین من آن نامدار | |||||
ازو بازگشتم چو بیگاه بود | که شب تاریک وبی ماه بود | ۱۰۱۵ | ||||
بدآن تا بگردیم فردا یکی | بکشتی گرائیم ما اندکی | |||||
بکوشم به بینم که پیروز کیست | بدانیم تا رای یزدان به چیست | |||||
کزویست پیروزی ودستگاه | همو آفرینندهٔ هور وماه | |||||
بدو گفت کاؤس یزدان پاک | تن بد سگالت کند چاک چاک | |||||
من امشب به پیش جهان آفرین | بمالم فراوان رخ اندر زمین | ۱۰۲۰ | ||||
بدآن تا ترا بر دهد دستگاه | برین ترک بدخواه گم کرده راه | |||||
کند تازه پژمرده کام ترا | برآرد بخورشید نام ترا | |||||
بدو گفت رستم که با فرّ شاه | برآید همه کامهٔ نیک خواه | |||||
بلشکرگه خویش بنهاد روی | پر اندیشه بد جان سرش کینه جوی | |||||
زواره بیآمد خلیده روان | که امروز چون گشت بر پهلوان | ۱۰۲۵ | ||||
ازو خوردنی خواست رستم نخست | پس آنگه از اندیشه دلرا بشست | |||||
چنان راند پیش برادر سخن | که بیدار دل باش وتندی مکن | |||||
بشبگیر چون من بآوردگاه | شوم پیش آن ترک ناورد خواه |
۷۹