این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
بیآور سپاه ودرفش مرا | همان تخت وزرّینه کفش مرا | |||||
همی باش بر پیش پرده سرای | برخورشید تابان برآید زجای | ۱۰۳۰ | ||||
گرایدون که پیروز باشم بجنگ | به آوردگه بر نیآرم درنگ | |||||
وگر خود دگر گونه گردد سخن | تو زاری نساز ونژندی مکن | |||||
میآئید یکتن به آوردگاه | مسازیم جستن سوی رزم راه | |||||
یکایک سوی زابلستان شوید | از ایدر بنزدیک دستان شوید | |||||
تو خرسند گردان دل مادرم | چنین راند ایزد قضا بر سرم | ۱۰۳۵ | ||||
بگویش که تو دل بمن بر مبند | مشور جاودان بهر جاتم نژند | |||||
کس اندر جهان جاودانه بماند | زگردون مرا خود بهانه نماند | |||||
بسی شیر ودیو وپلنگ ونهنگ | تبه شد زچنگم بهنگام جنگ | |||||
بسی بارهٔ دژ دیدم پست | نیآورد کس دست من زیر دست | |||||
در مرگ آنکس بکوید که پای | به اسپ اندر آرد بجنبد زجای | ۱۰۴۰ | ||||
اگر سال گردد فزون از هزار | همین است راه وهمین است کار | |||||
نگه کن بجمشید شاه بلند | همان نیز طهموث دیو بند | |||||
بگیتی بریشان نماند وبگشت | مرا نیز بر ره بباید گذشت | |||||
چو خرسند گردد بدستان بگوی | که از شاه گیتی مبرتاب روی | ۱۰۴۵ | ||||
اگر جنگ سازد تو سستی مکن | چنان رو که او راند از بن سخن | |||||
همه مرگرائیم پیر وجوان | بگیتی نماند کسی جاودان | |||||
زشب نیمهٔ گفت سهراب بود | دگر نیمه آسایش وخواب بود |
افگندن سهراب رستمرا
چو خورشید رخشان برآورد سر | سیه زاغ پرّان فرو برد پر | |||||
تهمتن بپوشید ببر بیان | نشست از بر اژدهای دمان | ۱۰۵۰ | ||||
سپهرا دو فرسنگ بد در میان | کشادن نیارست یکتن میان |
۸۰