این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
تو گفتی زمستی کنون خاستست | که این جنگ را یکتن آراستست | |||||
زهر سو پراگند گرد نبرد | زلشکرگه ما بسی کشت مرد | ۹۸۰ | ||||
وز آنپس بدآن لشکر خویش روی | نهاد وهمی رفت در پویه پوی | |||||
چنین گفت سهراب کو زین سپاه | نکرد از دلیران کسیرا تباه | |||||
از ایرانیان من بسی کشته ام | زمینرا بخون چون گل آغشته ام | |||||
وزین بر شما جز نظاره نبود | ولیکن نیآمد کسی خود چه سود | |||||
اگر شیر پیش آمدی بی گمان | نرستی چنین دان زگرز گران | ۹۸۵ | ||||
به پیشم چه ببر وپلنگ وهزبر | به پیکان فرود آرم آتش زابر | |||||
چو ایشان مرا روی بینند تیز | زره بر تنانشان شود ریزه ریز | |||||
کنون روز فرداست روز بزرگ | پدید آید از میش یکباره گرگ | |||||
بنام جهان آفرین یک خدای | یکی دشمنی را نمانم بجای | |||||
کنون خوان ومی باید آراستن | بباید بمی غم زدل کاستن | ۹۹۰ | ||||
وز آن روی رستم سپهرا بدید | سخن راند با گیو وگفت وشنید | |||||
که امروز سهراب جنگ آزمای | چگونه بجنگ اندر آورد پای | |||||
چنین گفت با رستم گرد گیو | کزین گونه هرگز ندیدیم نیو | |||||
بیآمد دمان تا میان سپاه | زلشکر بر طوس شد کینه خواه | |||||
که او بود بر پای ونیزه بدست | چو گرگ این فرود آمد آن بر نشست | ۹۹۵ | ||||
بیآمد چو با نیزه اورا بدید | بکردار شیر ژیان بر دمید | |||||
عمود خمیده بزد بر برش | زنیرو بیفتاد ترگ از سرش | |||||
نتابید با او بتابید روی | شدند از دلیرات بسی جنگجوی | |||||
زگردان کسی پایهٔ او ندشت | بجز پیلتن مایهٔ او نداشت | |||||
هم آئین پیشین نگه داشتیم | سپاهی بر آن ساده نگماشتیم | ۱۰۰۰ | ||||
بتنها نشد کس برش جنگجوی | سپردیم میدان کینه بدوی | |||||
سواری نشد پیش او یکتنه | همی تاخت از قلب تا میمنه | |||||
زهر سو همی شد دمان ودنان | بزیر اندرون بود اسپش چمان |
۷۸