برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۸۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  سر نیزه پر خون وخفتان ودست تو گفتی زنخچیر گشتست مست  
  غمی گشت رستم چو اورا بدید خروشی چو شیر ژیان برکشیید  
  بدو گفت که ای تیز خونخوار مرد زایران سپه جنگ با تو که کرد  
  چرا دست بدرا نسودی همه چو گرگ آمدی در میان رمه  
  بدو گفت سهراب توران سپاه ازین رزم دورند وهم بی گناه  ۹۶۰
  تو آهنگ کردی بر ایشان نخست کسی با تو پیکار وکینه نجست  
  بدو گفت رستم که شد تیره روز چو پیدا کند تیغ گیتی فروز  
  بدین دشت هم دار وهم عنبرست که روشن جهان زیر تیغ اندرست  
  گرایدون که شمشیر با بوی شیر چنین آشنا شد تو هرگز ممیر  
  بکریم شبگیر با تیغ کین تو رو تا چه خواهد جهان آفرین  ۹۶۵

بازگشتن رستم و سهراب بلشکرگاه

  برفتند وروی هوا تیره گشت زسهراب گردون همی خیره گشت  
  تو گفتی زجنگش سرشت آسمان نیآساید از تاختن یک زمان  
  وگر باره زیر اندرش آهنست شکفتی روانش وروئین تنست  
  شب تیره آمد سوی لشکرش میان سوده از جنگ وآهن برش  
  بهومان چنین گفت کامروز هور برآمد جهان گشت پر جنگ شور  ۹۷۰
  شمارا چه گفت آن سوار دلیر که یال یلان داشت وچنگال شیر  
  چه آمد ابا لشکرم سربسر که چون او ندانم بگیتی دگر  
  بلشکر چه گفت وببازو چه کرد که او بود هم زور من در نبرد  
  یکی مرد پیرست برسان شیر نگردد زجنگ وزپیکار سیر  
  ندانم بگرد جهان سربسر که بندد گه کینه چون او کمر  ۹۷۵
  بدو گفت هومان که فرمان شاه چنان بد کز ایدر نجنبد سپاه  
  همه کار ما سخت ناساز بود به آوردگاه رفتن آغاز بود  
  بیآمد یکی مرد پرخاشجوی بدین لشکر گشن بنهاد روی  
۷۷