این برگ همسنجی شدهاست.
پیغام فرستادن کاؤس بنزدیک قیصر روم و افراسیاب
فرستاده شد نزد قیصر ز شاه | سواری که اندر نوردید راه | |||||
بفرمود کز نامداران روم | مبادا که ماند بدآن مرز بوم | |||||
فرستاد باید بنزدیک من | برافروختن رای تاریک من | |||||
جهان دیده باید عنان دار و بس | مبادا که آید جز این هیچکس | |||||
چنین لشکری باید از مرز روم | که آیند با من بآباد بوم | ۳۵۰ | ||||
پس آگاهی آمد ز هاماوران | بدشت سواران نیزه وران | |||||
که رستم بمصر و ببربر چه کرد | برآن شهریاران بروز نبرد | |||||
دلیران بجستند گردی سوار | عنان پیچ و شیر افگن و مردوار | |||||
نبشتند نامه یکی شاهوار | سخنهای شایستهٔ آبدار | |||||
که ما شاهرا سربسر چاکریم | جهان جز بفرمان او نسپریم | ۳۵۵ | ||||
چو از کرکساران بیآمد سپاه | که جوینده گاه سرافراز شاه | |||||
دل ما شد از کار ایشان بدرد | که دلشان چنین برتری یاد کرد | |||||
همی تخت تو خواست افراسیاب | چنین بد مبیناد هرگز بخواب | |||||
همه نامداران شمشیرزن | برین کینهگه بر شدیم انجمن | |||||
برفتیم با نیزهای دراز | برو تلخ کردیم آرام و ناز | ۳۶۰ | ||||
از ایشان و از ما بسی کشته شد | زمانه بهر نیک و بد گشته شد | |||||
کنون آمد از کار تو آگهی | که تازه شد آن فرّ شاهنشهی | |||||
چو تو بر گرائی ز بربر عنان | بگردن بر آریم یکسر سنان | |||||
زمین کوه تا کوه پر خون کنیم | ز خونشان جهان رود جیحون کنیم | |||||
فرستاده باره بر افگند و رفت | ببربرستان روی بنهاد تفت | ۳۶۵ | ||||
چو نامه بر شاه ایران رسید | برین گونه گفتار بایسته دید | |||||
از ایشان پسند آمدش کارکرد | بافراسیاب آنزمان نامه کرد | |||||
که ایران بپرداز و سستی مجوی | سر ما شد از تو پر از گفتگوی |
۱۸