این برگ همسنجی شدهاست.
ز زین بر گرفتش بکردار گوی | که چوگان بزخم اندر آمد بروی | |||||
بیفگند و بهرام دستش ببست | گرفتار شد نام بردار شست | |||||
بخون گشت آغشته هامون و کوه | که بس کشته افگنده از هر گروه | |||||
شه بربرستان بچنگ گراز | گرفتار شد با چهل سرفراز | ۳۲۵ | ||||
نگه کرد پس شاه هاماوران | همه کشته دید از کران تا کران | |||||
گروهی ز ناموران خسته دید | گروه ببند گران بسته دید | |||||
گوی پیلتن دید با تیغ تیز | فگنده بر آن رزمگاه رستخیز | |||||
بدانست کآن روز روز بلاست | برستم فرستاد و زنهار خواست | |||||
به پیمان که کاؤس کی با سران | بر رستم آرد ز هاماوران | ۳۳۰ | ||||
سراپرده و گنج و تاج و گهر | پرستنده و تخت و زرّین کمر | |||||
برین بر نهادند و بر ساختند | سپاه سه کشور بپرداختند | |||||
چو شاه هماور بشهر اندرون | بیآمد و بنشست با رهنمون | |||||
فرستاد و کاؤسرا آورید | بدو داد گاهش چنان چون سزید | |||||
چو از دژ رها کرد کاؤسرا | همان گیو و گودرز و هم طوسرا | ۳۳۵ | ||||
سلیح سه کشور سه گنج سه شاه | سراپردهٔ لشکر و تاج و گاه | |||||
سپهبد جزین خواسته هرچه دید | بگنج سپهدار ایران کشید | |||||
بیآراست کاؤس خورشید فرّ | بدیبای رومی یکی مهد زرّ | |||||
ز یاقوت تاج و ز پیروزه گاه | گهر بافته بر جلیل سیاه | |||||
یکی اسپ رهوار زیر اندرش | لگاهی بزر آزده بر سرش | ۳۴۰ | ||||
همه چوب بالاش از عود تر | برو بافته چند گونه گهر | |||||
بسودابه فرمود کاندر نشین | نهان رو چو خورشید زیر زمین | |||||
بلشکرگه آورد لشکر ز شهر | ز گیتی برین گونه جوینده بهر | |||||
برو انجمن شد ز بربر سوار | ز مصر و ز هاماوران صد هزار | |||||
سپاهش فزون شد ز سیصد هزار | زره دار و برگستوانور سوار | ۳۴۵ |
۱۷