پرش به محتوا

برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۲۲۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  گزین نزد پس رستم زابلی ز گردان شمشیرزن کابلی  
  از ایران و از بیشهٔ نارون شدند از یلان صد هزار انجمن  

کشتن فرامرز ورازاد را

  سپه را فرامرز بود پیش رو که فرزند او بود و سالار نو  ۹۰
  همی رفت تا مرز توران رسید براه بدگمان دیدبانش بدید  
  ورازاد شاه سپنجاب بود میان گوان درّ خوشاب بود  
  چو آمد بگوش اندرش کرّه نای دم بوق و آواز هندی درای  
  بزد کوس لشکر برون آورید ز هامون بدریای خون آورید  
  سپه بود شمشیر زن سی هزار همه رزم جوی و همه نامدار  ۹۵
  ورازاد از قلب لشکر برفت بیآمد بنزد فرامرز تفت  
  بپرسید و گفتش چه مردی بگوی چرا کردهٔ سوی این مرز روی  
  همانا بفرمان شاه آمدی گر از پهلوان سپاه آمدی  
  نداری از افراسیاب آگهی از اورنگ و از تخت و تاج مهی  
  سزد گر بگوئی مرا نام خویش که بینی برین کار فرجام خویش  ۱۰۰
  نباید که بی نام بر دست من روانت برآید ز تاریک تن  
  فرامرز گفت ای گو شور بخت منم بار آن پهلوانی درخت  
  که بر دست او شیر پیچان شود چو خشم آورد پیل پیچان شود  
  مرا با تو بد گوهر دیو زاد چرا کرد باید چه و چند یاد  
  گو پیلتن با سپاه از پسست که اندر جهان کینه خواه او بسست  ۱۰۵
  بکین سیاوش کمر بر میان ببست و بیآمد چو شیر ژیان  
  برآرد ز توران بیکباره دود هوا گرد او را نیارد بسود  
  ورازاد بشنید گفتار اوی همه خام دانست پیکار اوی  
  بلشکر بفرمود کاندر دمید کمانرا سراسر بزه بر نهید  
۲۲۱