برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۲۲۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  همه شهر ایران بماتم شدند پر از درد نزدیک رستم شدند  
  بیک هفته با سوگ و با آب چشم بدرگاه بنشست با درد و خشم  
  بهشتم بزد نای روئین و کوس بیآمد بدرگاه گودرز و طوس  ۶۵
  چو فرهاد با گرد بهرام و گیو چو گرگین میلاد و شاپور نیو  
  فریبرز کاوُس و رهّام شیر گرازه که بد اژدهای دلیر  
  بدیشان چنین گفت رستم که من برین کین نهادم دل و جان و تن  
  که اندر جهان چون سیاوش سوار نبندد کمر نیز یک نامدار  
  چنین کار یکسر مدارید خرد که این کینه را خرد نتوان شمرد  ۷۰
  ز دلها همه ترس بیرون کنید زمینرا بخون رود جیحون کنید  
  بیزدان که تا در جهان زنده‌ام بدرد سیاوش دل آگنده‌ام  
  بدآن شخّ بی نم کجا خون اوی فرو ریخت ناکار دیده گروی  
  بمالید خواهم همی چشم و روی مگر بر دلم کم شود درد اوی  
  وگر همچنانم بود بسته چنگ نهاده بگردن یکی پالهنگ  ۷۵
  بخاک افگنند خوار چون گوسفند دو دستم ببسته بخمّ کمند  
  وگر نه من و گرز و شمشیر تیز بر انگیزم اندر جهان رستخیز  
  نبینند دو چشمم مگر گرد رزم حرام است بر جان من جام بزم  
  کنارنگ با پهلوان هر که بود کز آن گونه گفتار رستم شنود  
  همه برگرفتند یکسر خروش تو گفتی که میدان برآمد بجوش  ۸۰
  از ایران یکی بانگ بر شد بابر تو گفتی زمین شد کنار هزبر  
  بزد مهره بر پشت پیلان بجام سپه تیغ کین برکشید از نیام  
  برآمد خروشیدن گاودم دم نای روئین و روئینه خم  
  جهان شد پر از کین افراسیاب بدریا تو گفتی بجوش آمد آب  
  نبد جای پوینده را بر زمین ز نیزه هوا مانده اندر کمین  ۸۵
  ستاره بجنگ اندر آمد نخست زمان و زمین دست بد را بشست  
  ببستند گردان ایران میان بپیش اندرون اختر کاویان  
۲۲۰