برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۲۲۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  کله خود و شمشیر جام من است ببازو خم خام دام من است  
  مگر کین آن شهریار جوان بجویم از آن ترک تیره روان  
  چو آمد بر تخت کاوُس کی سرش بود پر خاک و پر خاک پی  
  بدو گفت خوی بد ای شهریار پراگندی و تخمت آمد ببار  
  ترا عشق سودابه و بد خوی ز سر بر گرفت افسر خسروی  ۴۵
  کنون آشکارا ببینی همی که بر موج دریا نشینی همی  
  از اندیشه و خوی شاه سترگ درآمد بایران زیانی بزرگ  
  کسی کو بود مهتر انجمن کفن بهتر او را ز فرمان زن  
  سیاوش ز گفتار زن شد بباد خجسته زنی کو ز مادر نزاد  
  ز شاهان کسی چون سیاوش نبود چو او راد و آزاد و رامش نبود  ۵۰
  دریغ آن سر و بازو و یال اوی دریغ آن بر و چنگ و گوپال اوی  
  دریغ آن رخ و برز بالای اوی رکاب و خم و خسروی پای او  
  چو در بزم بودی بهاران بدی برزم افسر نامداران بدی  
  چو درگاه بودی در افشان بدی چو در جنگ بودی سرافشان بدی  
  کنون من دل و مغز تا زنده‌ام بکین سیاوش پراگنده‌ام  ۵۵
  همه جنگ با چشم گریان کنم جهان چون دل خویش بریان کنم  

کشتن رستم سودابه را و لشکر کشیدن

  نگه کرد کاوُس در چهر اوی چنان اشک خونین و آن مهر اوی  
  نداد ایچ پاسخ مرو را ز شرم فرو ریخت از دیدگان آب گرم  
  تهمتن برفت از بر تخت اوی سوی کاخ سودابه بنهاد روی  
  ز پرده بگیسوش بیرون کشید ز تخت بزرگیش در خون کشید  ۶۰
  بخنجر بدو نیم کردش براه بجنبید بر تخت کاوُس شاه  
  بیآمد بدرگاه با سوگ و درد پر از خون دو دیده دو رخساره زرد  
۲۱۹