این برگ همسنجی شدهاست.
بنالید همی بلبل از شاخ سرو | چو درّاج زیر گلان با تذرو | |||||
همه بوم توران پر از داغ و درد | ببیشه درون برگ گلنار زرد | ۲۰ | ||||
یکی طشت بنهاد زرّین گروی | بپیچید چون گوسفندانش روی | |||||
بریدند از آن تن سر شاهوار | نه فریادرس بود و نه خواستار | |||||
چو این گفته بشنید کاوُس شاه | سر تاجدارش نگون شد ز گاه | |||||
ببر جامه بدرید و رخ را بکند | بخاک اندر آمد ز تخت بلند | |||||
برفتند با مویه ایرانیان | بر آن سوگ بسته بزاری میان | ۲۵ | ||||
همه دیده پر خون و رخساره زرد | روان از سیاوش پر از باد سرد | |||||
چو طوس و چو گودرز و گیو دلیر | چو شاپور و فرهاد و بهرام شیر | |||||
همه جامه کرده کبود و سیاه | همه خاک بر سر بجای کلاه |
رسیدن رستم بنزد کاوُس
پس آگاهی آمد سوی نیمروز | بنزدیک سالار گیتی فروز | |||||
که از شهر ایران برآمد خروش | همی خاک تیره برآمد بجوش | ۳۰ | ||||
پراگند کاوُس بر تاج خاک | همه جامهٔ خسروی کرده چاک | |||||
سیاوخش را سر بریدند خوار | بخاک اندر آمد سر شهریار | |||||
تهمتن چو بشنید زو رفت هوش | ز زابل بزاری برآمد خروش | |||||
بانگشت رخساره بر کند زال | پراگند خاک از بر تاج و یال | |||||
بیک هفته با سوگ بود و دژم | بهشتم برآمد ز شیپور دم | ۳۵ | ||||
سپه سر بسر بر در پیلتن | ز کشمیر و کابل شدند انجمن | |||||
بدرگاه کاوُس بنهاد روی | دو دیده پر از خون و دل کینه خوی | |||||
چو نزدیکی شهر ایران رسید | همه جامهٔ پهلوی بر درید | |||||
بدادار دارنده سوگند خورد | که هرگز تنم بی سلیج نبرد | |||||
نباشد که رخرا بشوید ز خاک | سزد گر بباشم بدین سوگناک | ۴۰ |
۲۱۸