این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
| ببردی ورفتی سوی خان خویش | بدی شاد یکهفته مهمان خویش | ۱۶۵۵ | ||||
| در بسته زندانها بر کشاد | ازو شادمان روز واو نیز شاد | |||||
| بهشتم سیاوش بیآمد پگاه | ابا گرد پیران بنزدیک شاه | |||||
| بدستورئ بازگشتن بکاخ | برفتند یکسر بکاخ فراخ | |||||
| گرفتند هر دو برو آفرین | که ای نامور شهریار زمین | |||||
| همیشه ترا جاودان باد روز | بشادی وبدخواه را پشت کوز | ۱۶۶۰ | ||||
| وز آنجایکه بازگشتند شاد | بسی از جهاندار کردند یاد | |||||
| چنین نیز یکسال گردان سپهر | همی گشت بیدار با داد ومهر | |||||
| فرستاده آمد زنزدیک شاه | بنزد سیاوش یکی نیک خواه | |||||
| که پرسد همی شاه را شهریار | همی گوید ای مهتر نامدار | |||||
| کز ایدر ترا داده ام تا بچمن | یکی گرد برگرد وبنگر زمین | ۱۶۶۵ | ||||
| بشهری که آرام ورای آیدت | همه آرزوها بجای آیدت | |||||
| بشادی بباش وبنیکی بمان | زخوشی مپرداز دل یکزمان | |||||
| سیاوش چو بشنید دل گشت شاد | بزد نای وکوس وبنه بر نهاد | |||||
| سلاح فراوان وزرّین کلاه | ببردند با گنج با او براه | |||||
| فراوان عماری بیآراستند | پس پرده خوبان بپیراستند | ۱۶۷۰ | ||||
| فرنگیس را در عماری نشاند | بنه بر نهاد وعماری براند | |||||
| بشادی برفتند سوی ختن | همه نامداران شدند انجمن | |||||
| که سالار پیران از آن شهر بود | که از بد گمانیش بی بهر بود | |||||
| همی بود یکماه مهمان اوی | بر آن سر چنین بود پیمان اوی | |||||
| زخوردن نیآسود یک روز شاه | گهی می وروز گاه نخچیرگاه | ۱۶۷۵ | ||||
| سر ماه برخاست آواز کوس | بدآنگه که خیزد خروش خروس | |||||
| بیآمد سوی پادشاهئ خویش | سپاه از پس پشت وپیرانش پیش | |||||
| بدآن مرز چون مردم آگه شدند | بزرگان براه شهنشه شدند | |||||
| بکام دل از جای برخاستند | جهانی بآئین بیآراستند | |||||
۱۶۹