این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
از آن پادشاهی خروشی بخاست | که گفتی شب رستخیزست راست | ۱۶۸۰ | ||||
زبس رامش ونالهٔ چنگ ونای | تو گفتی همی دل بجنبد زجای | |||||
بجائی رسیدند که آباد بود | یکی خوب فرخنده بنیاد بود | |||||
بیک روی دریا بیک روی کوه | بیک روی نخچیر دور از گروه | |||||
درختان بسیاو وآب روان | همی شد دل سال خورده جوان | |||||
سیاوش بپیران سخن بر کشاد | که اینت بر وبوم فرّخ نهاد | ۱۶۸۵ | ||||
بسازم من ایدر یکی خوب جای | که باشد بشادی مرا دلگشای | |||||
برآرم یکی شارسان فراخ | فراوان بدو اندرون باغ وکاخ | |||||
نشستنگهی بر فرازم بماه | چنان جون بود در خور تاج وگاه | |||||
بدو گفت پیران کای خوبرای | برآن رو که اندیشه آید بجای | |||||
چو فرمان دهی همچنانت که خواست | بر آرم یکی جای تا ماه راست | ۱۶۹۰ | ||||
نخواهم که باشد مرا بوم وگنج | زمان وزمین از تو دارم سپنج | |||||
سیاوش بدو گفت کای بختیار | درخت بزرگی تو آری ببار | |||||
مرا گنج وخوبی همه آن تست | بهر جای رنج تو بینم نخست | |||||
یکی شهر سازم بدین جای من | که خیره بماند بدو انجمن |
ساختن سیاوش گنگ دژرا
کنون برکشایم در داستان | سخنهای شایستهٔ باستان | ۱۶۹۵ | ||||
زگنگ سیاوخش گویم سخن | وز آن شهر وآن داستان کهن | |||||
برو آفرین کو چهان آفرید | ابا آشکارا نهان آفرید | |||||
خداوند دارنده هست ونیست | همه چیز جفتست وایزد یکیست | |||||
بپیغمبرش برکنیم آفرین | بیارانش بر بیک همچنین | |||||
که گیتی تهی ماند از آن راستان | تو ایدر ببودن مزن داستان | ۱۷۰۰ | ||||
کجا آن سرگاه شاهنشهان | کجا آن دلاور گزیده مهان | |||||
کجا آن حکیمان ودانندگان | همان رنج بردار خوانندگان |
۱۷۰