برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۹۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  بر ایشان همه برشمرد آنچه دید سخن نیز کز آفریدون شنید  
  دو مرد جفاپیشه را دل زدرد بپیچید و شد روی شان لاجورد  ۷۸۰
  نشستند و جستند هرگونه رای سخنرا نه سر بود پیدا نه پای  
  بسلم بزرگ آن گهی تور گفت که آرام و شادی بباید نهفت  
  نباید که آن بچة نرّه شیر شود تیز دندان و گردد دلیر  
  چنان نامور بی هنر چون بود کش آموزگار آفریدون بود  
  نبیره چو شد رای زن با نیا از آنجایگه بر دمد کیمیا  ۷۸۵
  بباید بسچید ما را بجنگ شتاب آوریدون بجای درنگ  
  زلشکر سواران برون تاختند زچین و زخاور سپه ساختند  
  فتاد اندر آن بوم و بر گفتگوی جهانی بدیشان نهادند روی  
  سپاهی که آنرا کرانه نبود بدآن بد که اختر جوانه نبود  
  دو لشکر زتوران به ایران کشید بخفتان و خود اندرون ناپدید  ۷۹۰
  ابا ژنده پیلان و با خواسته دو خونی بکینه دل آراسته  

فرستادن فریدون منوچهر را بجنگ تور و سلم

  هم آنگه خبر با فریدون رسید که لشکر بدین سوی جیحون رسید  
  بفرمود پس تا منوچهر شاه زپهلو بهامون گذارد سپاه  
  یکی داستان زد جهان دیده کی که مرد جوان چون بود نیک پی  
  بدآم آیدش تا سگالیده میش پلنگ از پس پشت و صیّاد پیش  ۷۹۵
  شکیبا و باهوش و رای خرد هزبر ژیانرا بدام آورد  
  و دیگر کجا مردم بدکنش بفرجام روزی بپیچد تنش  
  ببادافراهی شتابیدی و تفسیده آهن بتابیدی  
  منوچهر گفت ای سرافراز شاه که آید بنزدیک تو کینه خواه  
  مگر بد سگالد برو روزگار بجان و تن خود خورد زینهار  ۸۰۰
  من اینک میانرا برومی زره ببندم که نگشاید از تن گره  
۹۱