برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۷۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  چنین داد پاسخ که با شهریار بگو این سخن هم چنین یاددار  
  که ما را بگاه جوانی پدر بدین گونه بفریفت ای دادگر  
  درختیست این خود نشانده بدست کجا آب او خون و برگش کبست‏  
  ترا با من اکنون بدین گفت‏گوی بباید بروی اندر آورد روی‏  ۳۳۰
  زدن رای هشیار و کردن نگاه هیونی فگندن بنزدیک شاه‏  
  زبان آوری چرب‏گوی از میان فرستاد باید بشاه جهان‏  
  بدو گقت از من بگوی این پیغام کی ای شاه بینادل و نیک نام  
  بجای زبونی و جای فریب نباید که یابد دلاور شکیب‏  
  نشاید درنگ اندرین کار هیچ کجا آید آسایش اندر بسیچ‏  ۳۳۵
  فرستاده چون پاسخ آورد باز برهنه شد آن روی پوشیده راز  
  برفت این برادر ز روم آن ز چین بزهر اندر آمیخته انگبین‏  
  رسیدند پس یک بدیگر فراز سخن راندند آشکارا و راز  

پیغام سلم و تور به نزدیک فریدون

  گزیدند پس موبدی تیزویر سخن گوی و بینادل و یادگیر  
  ز بیگانه پردخته کردند جای سگالش گرفتند هر گونه رای  ۳۴۰
  سخن سلم پیوند کرد از نخست ز شرم پدر دیدگان را بشست  
  فرستاده را گفت ره برنورد نباید که یابد ترا باد و گرد  
  برو زود نزد فریدون چو باد بجز راه رفتنت کاری مباد  
  چو آیی به کاخ فریدون فرود نخستین ز هر دو پسر ده درود  
  پس آنگه بگویش که ترس خدای بباید که باشد به هر دو سرای  ۳۴۵
  جوان را بود روز پیری امید نگردد سیه‌موی گشته سپید  
  چه سازی درنگ اندرین جای تنگ که شد تنگ بر تو سرای درنگ  
  جهان مرترا داد یزدان پاک ز تابنده خورشید تا تیره خاک  
۷۲