برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۷۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  همه برزو ساختی رسم و راه نکردی به فرمان یزدان نگاه  
  نجستی به جز کژی و کاستی نکردی به بخشش درون راستی  ۳۵۰
  سه فرزند بودت خردمند و گرد بزرگ آمدت تیره بیدار خرد  
  ندیدی هنر با یکی بیشتر کجا دیگری زو فرو برد سر  
  یکی را دم اژدها ساختی یکی را به ابر اندار افراختی  
  یکی تاج بر سر ببالین تو برو شاد گشته جهان‌بین تو  
  نه ما زو به مام و پدر کمتریم نه بر تخت شاهی نه اندر خوریم  ۳۵۵
  ایا دادگر شهریار زمین برین داد هرگز مباد آفرین  
  اگر تاج از آن تارک بی‌بها شود دور و یابد جهان زو رها  
  سپاری بدو گوشه‌ای از جهان نشیند چو ما از تو خسته نهان  
  و گرنه سواران ترکان و چین هم از روم گردان جوینده کین  
  فراز آورم لشگر گرزدار از ایران و ایرج برآرم دمار  ۳۶۰
  چو بشنید موبد پیام درشت زمین را ببوسید و بنمود پشت  
  بر آنسان به زین اندر آورد پای که از باد آتش بجنبد ز جای  
  به درگاه شاه آفریدون رسید برآورده‌ای دید سر ناپدید  
  به ابر اندر آورده بالای اوی زمین کوه تا کوه پهنای اوی  
  نشسته به در بر گرانمایگان بسپرده درون جای آزدگان  ۳۶۵
  به یک دست بربسته شیر و پلنگ به دست دگر ژنده پیلان جنگ  
  ز چندان گرانمایه گرد دلیر خروشی برآمد چو آوای شیر  
  سپهریست پنداشت ایوان بجای پری لشکری گردش اندر بهای  
  برفتند بیدار کارآگهان بگفتند با شهریار جهان  
  که آمد فرستاده‌ای نزد شاه یکی پرمنش مرد با دستگاه  ۳۷۰
  بفرمود تا پرده برداشتند ر اسپش ز درگاه بگذاشتند  
  چو چشمش به روی فریدون رسید همه دیده و دل پر از شاه دید  
  به بالای سرو و چو خورشید روی چو کافور گرد گل سرخ موی  
۷۳