برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۶۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  بیایند شادان بنزدیکِ من شود روشن این خانِ تاریک من  
  شود شادمان دل بدیدارِشان به بینم روانهای بیدارِشان  
  پس آنگه سه روشن جهان‌بینِ من بدیشان سپارم بآئین من  
  چو بینم که دل‌شان پر از داد هست بزنهارشان دست گیرم بدست  
  گر آید بدیدار ایشان نیاز فرستم سبکشان برِ شاه باز  ۱۴۵
  سراینده جندل چو پاسخ شنید ببوسید تختش چنان چون سزید  
  پر از آفرین لب ز ایوان اوی سوی شهریار جهان کرد روی  
  بیامد چو نزد فریدون رسید بگفت آن کجا گفت و پاسخ شنید  
  سه فرزند را خواند شاهِ جهان نهفته برون آورید از نهان  
  ازان رفتن جندل و رای خویش سخنها همه پاک بنهاد پیش  ۱۵۰
  چنین گفت کین شهریار یمن سرِ انجمن سروِ سایه فکن  
  ز ناسفته گوهر سه دخترش بود نبودش پسر دختر افسرش بود  
  سروش ار بیابد چو ایشان عروس مگر پیش هر سه دهد خاک‌بوس  
  ز بهرِ شما هر سه را خواستم سخنهای بایسته آراستم  
  کنون تان بر او بباید شدن ز هر بیش و کم رای فرّخ زدن  ۱۵۵
  سراینده باشید و بسیارهوش بگفتار او برنهاده دوگوش  
  بخوبی سخنهاش پاسخ دهید چو پرسد سخن رای فرّخ نهید  
  ازیرا که پروردهٔ پادشا نباید که باشد مگر پارسا  
  سخن‌گوی روشن دل و پاک‌دین بکاری که پیش آیدش پیش‌بین  
  زبان راستی را بیاراسته خرد داشته عقل پیراسته  ۱۶۰
  شما هر چه گویم ز من بشنوید اگر کار بندید خرّم شوید  
  یکی ژرف بین است شاهِ یمن که چون او نباشد بهر انجمن  
  همش گنج بسیار و هم لشکر است همش دانش و رای و هم افسر است  
  نباید که یابد شما را زبون بکار آورد مرد دانا فسون  ۱۶۵
۶۴