برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۶۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  وگر سر بپیچم ز گفتارِ اوی هراسان شود دل ز آزارِ اوی  
  کسی کو بود شهریارِ زمین نه بازیست با او سگالید کین  
  شنید این سخن مردمِ راه‌جوی که ضحاک را زو چه آمد بروی  ۱۲۰
  ازین در سخن هر چه‌تان هست یاد سراسر بمن بر بباید گشاد  
  جهان آزموده دلاور سران گشادند یک یک بپاسخ زبان  
  که ما همگنان آن نه بینیم رای که هر باد را تو بجنبی ز جای  
  اگر شد فریدون چنین شهریار نه ما بندگانیم با گوشوار  
  سخن گفتن و رنجش آئین ماست عنان و سنان باختن دین ماست  ۱۲۵
  به خنجر زمین را میستان کنیم به نیزه هوا را نیستان کنیم  
  سه فرزند اگر بر تو هست ارجمند سر بدره بگشا و لب را به بند  
  و گر چارهٔ کار خواهی همی بترسی ازین پادشاهی همی  
  ازو آرزوهای پرمایه جوی که کردار آنرا نه بینند روی  
  چو بشنید از کاردانان سخن نه سردید آنرا به گیتی نه بن  ۱۳۰

پاسخ دادن شاه یمن جندلرا

  فرستادهٔ شاه را پیش خواند فراوان سخن‌ها بچربی براند  
  که من شهریارِ ترا کهترم بهر چه او بفرمود فرمان برم  
  بگویش که گرچه تو هستی بلند سه فرزند تو برتو هست ارجمند  
  پسر خود گرامی بود شاه را بویژه که زیبا بود گاه را  
  سخن هر چه گفتی پذیرم همی ز فرزند اندازه گیرم همی  ۱۳۵
  اگر پادشا دیده خواهد ز من و گر دشت گردان و تخت یمن  
  مرا خوارتر چون سه فرزند خویش نه بینم بهنگام بایست پیش  
  پس ار شاه را این چنین است کام نشاید زدن جز بفرمانش گام  
  بفرمان شاه این سه فرزند من برون آنکه آید ز در بند من  
  کجا من به بینم سه شاه ترا فروزندهٔ تاج و گاه ترا  ۱۴۰
۶۳