این برگ همسنجی شدهاست.
ز هر کام و هر خواسته بی نیاز | بهر آرزو دست ایشان دراز | |||||
مر این سه گرانمایه را در نهفت | بباید همی شاهزاده سه جفت | |||||
ز کار آگهان آگهی یافتم | بدین آگهی تیز بشتافتم | ۹۵ | ||||
کجا از پس پرده پوشیده روی | سه پاکیزه داری تو ای نامجوی | |||||
مرآن هر سه را نو ز ناکرده نام | چو بشنیدم این شد دل شادکام | |||||
که ما نیز نام سه فرّخ نژاد | چو اندر خور آید نکردیم یاد | |||||
کنون این گرامی دو گونه گهر | برآمیخت باید ابا یک دگر | |||||
سه پوشیده رخ را سه دیهیم جوی | سزا را سزاکار بیگفتوگوی | ۱۰۰ | ||||
فریدون پیامم بدین گونه داد | تو پاسخ گذار آنچه آیدت یاد | |||||
پیامش چو بشنید شاه یمن | بهپژمرد چون زاب کنده سمن | |||||
بدل گفت اگر پیشِ بالین من | نهبیند سه ماه این جهانبینِ من | |||||
مرا روز روشن بود تیره شب | نباید گشادن بپاسخ دو لَب | |||||
کشاده بر ایشان بود رازِ من | بهر نیک و بد بوده انباز من | ۱۰۵ | ||||
شتابی بپاسخ نباید کنون | مرا چند رازست با رهنمون | |||||
بیامد درِ بار دادن بهبست | بانبوه اندیشگان در نشست | |||||
فرستادهرا جایگاهی گزید | پس آنگه بکار اندرون بنگرید | |||||
فراوان کس از دشت نیزهوران | بر خویش خواند آن نبرده سران | |||||
نهفته برون آورید از نهفت | همه رازها پیشِ ایشان بگفت | ۱۱۰ | ||||
که ما را ز گیتی ز پیوند خویش | سه شمع است روشن بدیدار پیش | |||||
فریدون فرستاد زی من پیام | بگسترد پیشم یکی خوب دام | |||||
همی کرد خواهد ز چشمم جدا | یکی رای خواهم زدن با شما | |||||
فرستاده گوید چنین گفت شاه | که ما را سه شاه است با تاج و گاه | |||||
گراینده هر سه به پیوندِ من | بسه روی پوشیده فرزند من | ۱۱۵ | ||||
اگر گویم آری و دل زان تهی | دروغ ایچ نندر خورد با شهی | |||||
وگر آرزوها سپارم بدوی | شود دل پر آتش پر از آب روی |
۶۲