برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۶۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  از ایران پرمایه کس را ندید که پیوستهٔ آفریدون سزید  
  خردمند و روشن دل و پاک تن بیامد بر سرو شاه یمن  
  نشان یافت جندل مر او را درست سه دختر چنانچون فریدون بجست  ۷۰
  خرامان بیامد به نزدیک سرو چنانچون بپیش گل اندر تذرو  
  زمینرا ببوسید و چربی نمود بر آن کهتری آفرین برفزود  
  که جاوید بادا سرافراز شاه همیشه فروزندهٔ تاج و گاه  
  به جندل چنین گفت شاه یمن که بی آفرینت مبادا دهن  
  چه پیغام داری چه فرمان دهی فرستادهٔ گر گرامی مهی  ۷۵
  بدو گفت جندل که خرم بدی همیشه ز تو دور دست بدی  
  از ایران یکی کهترم چون شمن پیام آوریده به شاه یمن  
  درود فریدون فرخ دهم سخن هر چه پرسند پاسخ دهم  
  فرا آفرین از فریدون گرد بزرگ آن کسی کو نداردش خرد  
  مرا گفت شاه یمن را بگوی که بر گاه تا مشک بوید ببوی  ۸۰
  همیشه تن آزاد بادت ز رنج پراکنده رنج و پُراکنده گنج  
  بدان ای سر مایهٔ تازیان کز اختر بدی جاودان بی زیان  
  که شیرینتر از جان و فرزند چیز همانا که چیزی نباشد بنیز  
  پسندیده‌تر کس ز فرزند نیست چو پیوند فرزند پیوند نیست  
  به سه دیده اندر جهان گر کس است سه فرزند ما را سه دیده بس است  ۸۵
  گرامیتر از دیده آنرا شناس که دیده بدیدنش دارد سپاس  
  چه گفت آن خردمند پاکیزه‌مغر کجا داستان زد ز پیوند نغز  
  که پیوند کس را نیاراستم مگر کش به از خویشتن خواستم  
  خرد یافته مردِ نیکی سگال همی دوستی را بجوید همال  
  چو خرّم بمردم بود روزگار نه نیکو بود بی پسر شهریار  ۹۰
  مرا پادشاهی آباد هست همان گنج و مردی و نیروی دست  
  سه فرزند شایستهٔ تاج و گاه خردمند با دانش و دستگاه  
۶۱