برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۵۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  چنین داد پاسخ ورا پیش‌کار که ایدون گمانم من ای شهریار  
  کزین پس نیابی تو از بخت بهر بمن چون دهی کدخدائی شهر  
  چو بی‌بهره باشی ز گاهِ مهی مرا کار سازندگی چون دهی  ۴۵۰
  ز گاه بزرگی چو موی از خمیر برون آمدی مهترا چاره گیر  
  چرا بر نسازی تو از کار خویش که هرگزت نیآمد چنین کار پیش  

بند کردن فریدون ضحاکرا

  جهاندار ضحاک ازین گفت و گوی بهوش آمد و تیز بنهاد روی  
  بفرمود تا برنهادند زین بران راه‌پویان باریک بین  
  بیامد دمان با سپاهی گران همه نرّه دیوان و جنگ‌آوران  ۴۵۵
  ز بیراه مر کاخ را بام و در گرفت و بکین اندر آورد سر  
  سپاه فریدون چو آگه شدند همه سوی آن راه بی‌ره شدند  
  ز اسپان جنگی فرو ریختند بدان جای تنگی بر آویختند  
  همه بامِ و در مردم شهر بود کسی کش ز جنگ‌آوری بهر بود  
  همه در هوای فریدون بُدند که از جور ضحاک پرخون بدند  ۴۶۰
  ز دیوارها خشت و از بام سنگ بکوی اندرون تیغ و تیر خدنگ  
  ببارید چون ژاله ز ابر سیاه کسی را نبُد بر زمین جایگاه  
  بشهر اندرون هر که برنا بُدند چو پیران که در جنگ دانا بدند  
  سوی لشکر آفریدون شدند ز نیرنگ ضحاک بیرون شدند  
  ز آواز گردان بتوفید کوه زمین شد ز نعلِ ستوران ستوه  ۴۶۵
  بسر بر ز گرد سپه ابر بست بنیزه دلِ سنگ خارا بخست  
  خروشی برآمد ز آتش‌کده که بر تخت اگر شاه باشد دده  
  همه پیر و برناش فرمان بریم یکایک ز گفتار او نگذریم  
  نخواهیم بر گاه ضحاک را مر آن اژدهادوش ناپاک را  
۵۴