برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۲۷۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  خرد از سرش رفته وهوش وفر تو گوئی همی خواب گوید مگر  
  نداریم چاره در آن بند سخت همانا که از ما بگردید بخت  ۵۶۵
  بیآمد هم اندر زمان پیش اوی یل آتش افروز پرخاش جوی  
  بنزدیک کاؤس شد پیلتن همه سرفرازان شدند انجمن  
  چو گودرز و چون طوس وگیو ودلیر چو کستهم و شیدوش و بهرام شیر  
  غریوید بسیار وبردش نماز بپرسیدش از رنجهای دراز  
  گرفتش به آغوش کاؤس شاه بپرسیدش از زال واز رنج راه  ۵۷۰
  بدو گفت پنهان از آن جادوان همی رخش را کرد باید روان  
  چو آید بدیو سپید آگهی کز ارژنگ شد روی گیتی تهی  
  که نزدیک کاؤس شاه پیلتن همه نرّه دیوان شوند انجمن  
  همه رنجهای تو بی بر شود زدیوان جهان پر زلشکر شود  
  تو اکنون ره خانهٔ دیو گیر برنج اندر آورد تن وتیغ وتیر  ۵۷۵
  اگر یار باشدت یزدان پاک سر جادوان اندر آری بخاک  
  گذر کرد باید هم از هفت کوه زدیوان بهر جاه گروهان گروه  
  یکی غار پیش آیدت هولناک چنان چون شنیدم پر از ترس وباک  
  گذارش پر از نرّه دیوان بجنگ همه رزم را ساخته چون پلنگ  
  بغار اندرون گاه دیو سپید کزوبند لشکر به بیم وامید  ۵۸۰
  توانی مگر کردن اورا تباه که اویست سالار وپشت سپاه  
  سپهرا زغم چشمها تیره شد مرا چشم در تیرگی خیره شد  
  پزشکان که دیدند کردند امید بخون دل ومغز دیو سپید  
  چنین گفت فرزانه مردی پزشک که چون خون اورا بسان سرشک  
  چکانی سه قطره بچشم اندرون شود تیرگی پاک با خون برون  ۵۸۵
  گو پیلتن جنگ را ساز کرد وز آنجایگه رفتن آغاز کرد  
  به ایرانیان گفت بیدار بید که من کردم آهنگ دیو سپید  
  که او پیل جنگی وچارهگر است فراوان بگرد اندرش لشکر است  
۲۶۸