برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۲۷۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  گرایدون که پشت من آرد بخم شما دیر مانید خوار ودژم  
  و گر یار باشد خداوند هور دهد مر مرا اختر نیک زور  ۵۹۰
  همه بوم وبر باز یابیمو تخت ببار آید آن خسروانی درخت  

خوان هفتم

کشتن رستم دیو سپید را

  وز آنجایگه تنگ بسته کمر بیآمد پر از کینه وجنگ سر  
  ابا خویشتن برد اولاد را همیراند آن رخش چو باد را  
  چو رخش اندر آمد بدآن هفت کوه بدآن نرّه دیوان گروها گروه  
  بنزدیک آن غار بی بن رسید بگرد اندرش لشکر دیو بدید  ۵۹۵
  به اولاد گفت آنچه پرسیدمت همه بر ره راستی دیدمت  
  کنون چون گه رفتن آمد فراز مرا راه بنمای وبکشای راز  
  بدو گفت اولاد چون آفتاب شوم گرم دیو اندر آید بخواب  
  بر ایشان تو پیروز باشی بجنگ کنون یکزمان کرد باید درنگ  
  زدیوان نبینی نشسته یکی مگر جادوان باسبان اندکی  ۶۰۰
  بد آنگه تو پیروز باشی مگر اگر یار باشدت پیروزگر  
  نکرد ایچ رستم برفتن شتاب بدآن تا بیآمد بلند آفتاب  
  سر وپای اولاد را کرد بست بخمّ کمد آنگهی بر نشست  
  بر آمیخت جنگی نهنگ از نیام بغرّید چون رعد وبر گشت نام  
  میان سپاه اندر آمد چو گرد سرانرا بخنجر همی دور کرد  ۶۰۵
  نه اتاد کس پیش او در بجنگ نجستند با او یکی نام وننگ  
  وز آنجایگه سوی دیو سپید بیآمد بکردار تابنده شید  
  بمانند دوزخ یکی چاه دید بن چاه از تیرگی ناپدید  
  زمانی همی بود در چنگ تیغ نبد جای پیکار وجای گریغ  
  چو مژگان بمالید ودیده بشست در آن غار تاریک چندی بجست  ۶۱۰
۲۶۹