این برگ همسنجی شدهاست.
تهمتن بشستش بدآن آب پاک | بکردار خورشید شد تابناک | |||||
چو سیراب شد ساز نخجیر کرد | بسیجید وترکش پر از تیر کرد | ۳۵۵ | ||||
بیفگند گوری چو پیل ژیان | جدا کرد ازو چرم وپای ومیان | |||||
چو خورشید تیز آتشی برفروخت | برآورد زآب اندر آتش بسوخت | |||||
بپردخت از آنپس بخوردن گرفت | بچنگ استخوانش ستردن گرفت | |||||
سوی چشمهٔ روشن آمد به آب | چو سیراب شد کرد آهنگ خواب | |||||
تهمتن برخش ستیزنده گفت | که باکس مکوش ومشو نیز جفت | ۳۶۰ | ||||
اگر دشمن آید سوی من بپوی | تو با دیو و شیران مشو جنگجوی | |||||
بخفت وبیآسود ونکشاد لب | چمان وچران رخش تا نیم شب |
خان سوم
جنگ رستم با اژدها
زدشت اندر آمد یکی اژدها | کزو پیل گفتی نیابد رها | |||||
بدآن جایگه بودش آرامگاه | نکردی ربیمش برو دیو راه | |||||
بیآمد جهانجوی را خفته دید | بر او یکی اسپ آشفته دید | ۳۶۵ | ||||
پر اندیشه بد تا که آمد پدید | که یارد بدآنجایگه آرمید | |||||
نیارست کردن کس آنجا گذر | زدیوان وپیلان و شیران نر | |||||
همان نیز که آمد نیابد رها | زچنگ بد اندیش نرّ اژدها | |||||
سوی رخش رخشنده بنهاد روی | روان رخش شد نزد دیهیم جوی | |||||
همیکوفت بر خاک روئینه سم | همیکوفت سم و برافشاند دم | ۳۷۰ | ||||
تهمتن چو از خواب بیدار شد | سر پر خرد پر زپیکار شد | |||||
بگرد بیابان همی بنگرید | شد آن اژدهای دژم ناپدید | |||||
ابا رخش بر خیره پیکار کرد | بدآن کو سر خفته بیدار کرد | |||||
دگر باره در شد بخواب اندرون | زتاریکی آن اژدها شد برون | |||||
ببالین رستم تگ آورد رخش | همی کند خاک و همی کرد پخش | ۳۷۵ |
۲۵۹