برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۱۵۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  ببازو کند شیر همواره کار هر آنجا که باشد بیابد شکار  
  ببوسید روی زمین زال زر بسی آفرین خواند بر باب بر  

رفتن زال رسولی بنزد منوچهر

  نویسنده را پیش بنشاندند ز هر در سخنها همی راندند  
  سر نامه کرد آفرین خدای کجا بود و باشد همیشه بجای  ۱۱۶۰
  ازو هست نیک و بد هست و نیست همه بندگانیم و ایزد یکیست  
  هر آن چیز کو خواست اندر بوش بر آن است چرخ روان را روش  
  خداوند کیوان و خورشید و ماه ازو آفرین بر منوچهر شاه  
  برزم اندرون زهر تریاک سوز ببزم اندرون ماه گیتی فروز  
  گرازنده گرز و کشاینده شهر ز شادی بهر کس رساننده بهر  ۱۱۶۵
  کشنده درفش فریدون بچنگ کشنده سرافراز جنگی پلنگ  
  ز زخم دبوس تو کوه بلند شود خاک نعل سرافراز سمند  
  همان از دل پاک و پاکیزه کیش به آبشخور آری همی گرگ و میش  
  یکی بنده‌ام من رسیده بجای بدو باره شصت اندر آورده پای  
  همی گرد کافور گیرد سرم چنین داد خورشید و ماه افسرم  ۱۱۷۰
  ببستم میان یلی بنده وار ابا جادوان ساختم کارزار  
  عنان پیچ و گرد افگن و گرز دار چو من کس نه بیند بگیتی سوار  
  بشد آب گردان مازندران چو من دست بردم بگرز گران  
  ز من گر نبودی بگیتی نشان بر آورده گردن ز گردنکشان  
  چنان اژدها کو ز رود کشف برون آمد و کرد گیتی چو کف  ۱۱۷۵
  زمین شهر تا شهر بالای او همان کوه تا کوه پهنای او  
  جهانرا ازو بود دل پر هراس همی داشتندی شب و روز پاس  
  هوا پاک دیدم زپرّندگان همان روی گیتی ز درّندگان  
  ز تفّش همی پرّ کرگس بسوخت زمین زیر زهرش همی بر فروخت  
۱۵۵