این برگ همسنجی شدهاست.
مگر آنکه سام یلستم پدر | وگر نیست با این نژادم هنر | |||||
ز مادر بزادم بینداختی | بکوه اندرم جایگه ساختی | |||||
فگندی بتیمار زاینده را | به آتش سپردی فزاینده را | |||||
نه گهواره دیدم نه پستان شیر | نه از هیچ خویشی مرا بود ویر | ۱۱۳۵ | ||||
ببردی بکوهی بیفگندیم | دل از ناز وآرام بر کندیم | |||||
ترا با جهان آفرین بود جنگ | که از چه سپید و سیاهست رنگ | |||||
کنون کم جهان آفرین پرورید | بچشم خدائی بمن بنگرید | |||||
هنر هست و مردی و تیغ یلی | یکی یار چون مهتر کابلی | |||||
ابا تاج و با تخت و گرز گران | ابا رای و با تاجداران سران | ۱۱۴۰ | ||||
نشستم بکابل بفرمان تو | نگه داشتم رای و پیمان تو | |||||
بگفتی که هرگز نیآرارمت | درختی که کشتی ببار آرمت | |||||
ز مازندران هدیه این ساختی | هم از کرگساران بدین تاختی | |||||
که ویران کنی کاخ آباد من | چنین داد خواهی همی داد من | |||||
من اینک بنزد تو استادهام | تن زنده خشم ترا دادهام | ۱۱۴۵ | ||||
به ارّه میانم بدو نیم کن | ز کابل مپیمای با من سخن | |||||
بکن هرچه خواهی که فرمان تراست | بکابل گزندی بود آن مراست | |||||
سپهبد جو بشنید گفتار زال | بر افراخت گوش و فرو برد یال | |||||
بدو گفت آری همین است راست | زبانت برین راستی بر گواست | |||||
همه کار من بر تو بیداد بود | دل دشمنان بر تو بر شاد بود | ۱۱۵۰ | ||||
ز من آرزو خود همین خواستی | به دلتنگی از جای برخاستی | |||||
مشو تند تا چارهٔ کار تو | بسازم کنم تیز بازار تو | |||||
یکی نامه فرمایم اکنون بشاه | فرستم بدست تو ای نیکخواه | |||||
چو بیند هنرها و دیدار تو | نجوید جهاندار آزار تو | |||||
سخن هر چه باید بیاد آوریم | روان و دلش سوی داد آوریم | |||||
اگر یار باشد جهاندار ما | بکام تو گردد همه کار ما |
۱۵۴