این برگ همسنجی شدهاست.
همه لشکر از جای بر خاستند | درفش فریدون بیآراستند | |||||
پذیره شدن را تبیره زدند | سپاه و سپهبد پذیره شدند | |||||
همه پشت پیلان برنگین درفش | بیآراسته سرخ و زرد و بنفش | |||||
چو روی پدر دید دستان سام | پیاده شد از اسپ و بگذارد گام | ۱۱۱۰ | ||||
بزرگان پیاده شدند از دو روی | چه دیهیم دار و چه دیهیم جوی | |||||
زمینرا ببوسید زال دلیر | سخن گفت با او پدر نیز دیر | |||||
نشست از بر تازی اسپ سمند | چو زرّین درخشنده کوه بلند | |||||
بزرگان همه پیش او آمدند | بتیمار و با گفت و گو آمدند | |||||
که آزرده گشته است بر تو پدر | یکی پوزش آور مکش هیچ سر | ۱۱۱۵ | ||||
چنین داد پاسخ کزین باک نیست | سرنجام مردم بجز خاک نیست | |||||
پدر گر بمغز اندر آرد خرد | همانا سخن بر سخن نگذرد | |||||
نگر تا زبانرا گشایم بمهر | پس از شرم آب اندر آرم بچهر | |||||
چنین تا بدرگاه سام آمدند | کشاده دل و شادکام آمدند | |||||
فرود آمد از اسپ سام سوار | هم اندر زمان زال را داد بار | ۱۱۲۰ | ||||
چو زال اندر آمد به پیش پدر | زمینرا ببوسید و گسترد پر | |||||
یکی آفرین کرد بر سام گرد | وز آب دو نرگس همی گل سترد | |||||
که بیدار دل پهلوان شاد باد | روانش پرستندهٔ داد باد | |||||
ز تیغ تو الماس بریان شود | زمین روز جنگ تو گریان شود | |||||
کجا دیزهٔ تو چمد روز جنگ | شتاب آید اندر سپاه درنگ | ۱۱۲۵ | ||||
سپهری کجا باد گرز تو دید | همانا ستاره نیارد کشید | |||||
زمین سر بسر سبز با داد تو | روان و خرد گشت بنیاد تو | |||||
همه مردم از داد تو شادمان | ز تو داد یابد زمین و زمان | |||||
مگر من ز داد تو بیبهرهام | اگر چه ز پیوند تو شهره ام | |||||
یکی مرغ پروردهام خاک خورد | بگیتی کسی نیستم هم نبرد | ۱۱۳۰ | ||||
ندانم همی خویشتنرا گناه | که بر من کسیرا ببد هست راه |
۱۵۳