این برگ همسنجی شدهاست.
سپاهش بکردار مور و ملخ | نبد دشت پیدا نه کوه و نه شخ | |||||
چو برخاست زآن لشکر گشن گرد | رخ نامداران ما گشت زرد | ۱۰۶۰ | ||||
همین گرز یک زخم برداشتم | سپهرا همانجای بگذاشتم | |||||
خروشی خروشیدم از پشت زین | که چون آسیا شد بریشان زمین | |||||
دل آمد سپهرا همه باز جای | سراسر سوی رزم کردند رای | |||||
چو بشنید کرکوی آواز من | وآن زخم گوپال سرباز من | |||||
بیآمد بنزدیک من رزم ساز | چو پیل دمان با کمند دراز | ۱۰۶۵ | ||||
مرا خواست که آرد بخمّ کمند | چو دیدم خمیدم ز راه گزند | |||||
کمان کیانی گرفتم بچنگ | به پیکان پولاد تیر خدنگ | |||||
عقاب دلاور برانگیختم | چو آتش برو تیر میریختم | |||||
گمانم چنان بد بسندان سرش | که شد دوخته تنگ با مغفرش | |||||
نگه کردم از گرد چون پیل مست | درآمد یکی تیغ هندی بدست | ۱۰۷۰ | ||||
چنان آمدم شهریارا گمان | کزو کوه زنهار خواهند بجان | |||||
وی اندر شتاب و من اندر درنگ | همی جستمش تا کی آید بچنگ | |||||
چو آمد برم مرد جنگی فراز | من از جرمه چنگال کردم دراز | |||||
گرفتم کمربند مرد دلیر | ز زین بر کسستم بکردار شیر | |||||
زدم بر زمینش چو پیل ژیان | که او را همه خرد شد استخوان | ۱۰۷۵ | ||||
چو افگنده شد شاه زین گونه خوار | سپه روی برگاشت از کارزار | |||||
نشیب و فراز و بیابان و کوه | بهر سو شدند انجمن هم گروه | |||||
سوار و پیاده ده و دو هزار | فگنده پدید آمد اندر شمار | |||||
سپاهی و شهری و جنگی سوار | همانا که بودند سیصد هزار | |||||
چه سنجد بد اندیش با بخت تو | به پیش پرستندهٔ تخت تو | ۱۰۸۰ | ||||
چو بشنید گفتار سالار شاه | برافراخت بر ماه فرّخ کلاه | |||||
می و مجلس آراست و شد شادمان | جهان پاک دید از بد بد گمان | |||||
ببگباز کوتاه کردند شب | بیاد سپهبد کشاده دو لب |
۱۵۱