این برگ همسنجی شدهاست.
بگاه جوانی و کنداوری | یکی بیهده ساختم داوری | |||||
پسر داد یزدان بینداختم | ز بیدانشی ارج نشناختم | |||||
گرانمایه سیمرغ برداشتش | جهان آفرین خوار نگذاشتش | |||||
مرا خوار بد مرغرا ارجمند | بپیرود تا شد چو سرو بلند | |||||
چو هنگام بخشایش آمد فراز | جهاندار یزدان بمن داد باز | ۳۱۵ | ||||
بدانید که این یادگار منست | بنزد شما زینهار منست | |||||
شما را سپردم به آموختن | روانش از هنرها بر افروختن | |||||
گرامیش دارید و پندش دهید | همان رای و راه بلندش دهید | |||||
که من رفت خواهم بفرمان شاه | سوی دشمنان با سران سپاه | |||||
سوی زال کرد آنگهی سام روی | که داد و دهش گیر و آرام جوی | ۳۲۰ | ||||
چندان دان که زابلستان خان تست | جهان سربسر زیر فرمان تست | |||||
ترا خان و مان باید آبادتر | دل دوستداران بتو شادتر | |||||
کلید در گنجها پیش تست | دلم شاد و غمگین بکم پیش تست | |||||
دل روشنت هر چه باید بکار | بجای آر از بزم و از کارزار | |||||
بسام آنگهی گفت زال جوان | که چون زیست خواهم من ایدر توان | ۳۲۵ | ||||
کسی با گنه گر ز مادر نزاد | من آنم سزد گر بنالم بداد | |||||
جدا بیشتر زین کجا داشتی | مدارم که آمد گه آشتی | |||||
گهی زیر چنگال مرغ اندرون | چمیدن بخاک و مزیدن بخون | |||||
کنامم نشست آمد و مرغ بار | بدآنگه که بودم ز مرغان شمار | |||||
کنون دور گشتم ز پروردگار | چنین پروراند مرا روزگار | ۳۳۰ | ||||
ز گل چارهٔ من جز از خار نیست | بدین با جهاندار پیکار نیست | |||||
بدو گفت پرداختن دل سزاست | بپرداز و برگوی هرچت هواست | |||||
ستاره شمر مرد اختر گرای | چنین رای زد زاختر نیک رای | |||||
که ایدر ترا باشد آرامگاه | هم ایدر سپاه و هم ایدر کلاه | |||||
گذر نیست بر حکم گردان سپهر | هم ایدر ببایدت گسترد مهر | ۳۳۵ |
۱۲۰