این برگ همسنجی شدهاست.
کشیدم کین از سواران چین | گشادیم بر جان ایشان کمین | ۱۰۸۵ | ||||
بنیروی شاه آن دو بیدادگر | که بودند خونی زخون پدر | |||||
سران شان بریدیم بشمشیر کین | بپولاد شستیم روی زمین | |||||
من اینک پس نامه برسان باد | بیآیم کنم هرچه رفتست باد | |||||
سوی دژ فرستاد شیروی را | جهاندیده مرد جهنجوی را | |||||
بفرمود که آن خواستخ بر گرای | نگه کن چه باید همان کن برای | ۱۰۹۰ | ||||
بپیلان گردنکش آن خواسته | بدرگاه شاه آور آراسته | |||||
بفرمود تا کوس روئین و نای | برآمد زدهلیز پرده سرای | |||||
سپهرا زدریا بهامون کشید | زهامون سوی آفریدون کشید | |||||
چو آمد بنزدیک تمیشه باز | نیارا بدیدار او بد نیاز | |||||
بیآمد ز دژ ناله کرّنای | سراسر بجنبید لشکر زجای | ۱۰۹۵ | ||||
همه پشت پیلان پیروزه تخت | بیآراست سالار پیروزه بخت | |||||
همان مهد زرّین بدبینای چین | یگوهر بیآراسته همچنین | |||||
درفشان ز هرگونه گونه درفش | جهانی شده سرخ و زرد و بنفش | |||||
زدریای گیلان چو ابر سیاه | دمادم بساری رسید آن سپاه | |||||
بزرّین ستام و بزرّن کمر | بسیمین رکاب و بزرّین سپر | ۱۱۰۰ | ||||
ابا گنج و پیلان و با خواسته | پذیره شدن را بیآراسته | |||||
چو آمد بنزدیک شاه و سپاه | فریدون پیاده بیآمد براه | |||||
همان گیل مردان چو شیر یله | ابا طوق زرّین و مشکین کله | |||||
پس پشت شاه اندر ایرانیان | یکایک بکردار شیر ژیان | |||||
به پیش سپاه اندرون پیل و شیر | بس ژنده پیلان بلان دلیر | ۱۱۰۵ | ||||
درفش فریدون چو آمد پدید | سپاه منوچهر صف برکشیدند | |||||
پیاده شد از اسپ سالار نو | درخت نو آئین پر از بار نو | |||||
زمینرا ببوسید و کرد آفرین | بر آن تخت و تاج و کلاه و نگین | |||||
فریدون بفرمون تا برنشست | ببوسید و بستود دستش بدست |
۱۰۴