برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۱۰۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  بیآمد بگاه و فرستاد کس بر سام نیرم که زود ای ویس  ۱۱۱۰
  که سام ـمده بد زهندوستان بفریاد آن رزم جادوستان  
  بیآورد چندان زر و خواسته ابی آن که زو شاه بد خواسته  
  زدینار و گوهر هزاران هزار که آنرا مهندس ندادند شمار  
  چو آمد بنزدیک شاه جهان تنا کرد بر شاه پیر و جوان  
  بدید پهلوانرا جهان شهریار نشاندش بر خویشتن نامدار  ۱۱۱۵
  سپردم بگفت این نبیره بتو که من رفتنی گشتم ای بیکخو  
  تو او را بهر کار شو یارور چنان کن که از تو نماید هنر  
  گرفتش سبک دست شاه جهان بدادش بدست جهان پهلوان  
  پس آنگه سوی آسمان کرد روی که ای دادگر داور راست گوی  
  تو گفتی که من دادگر داورم بسختی ستم دیده را باورم  ۱۱۲۰
  همم داد دادی همم باوری همم تاج دادی هم انگشتری  
  همه کامها دادیم ای خدای کنون مر مرا بر بدیگر سرای  
  ازین بیشتر اندر این جای تنگ نخواهم که دارد روانم درنگ  
  سپهدار شیروی وآن خواسته بدرگاه شاه آمد آراسته  
  ببخشید آن خواسته با سپاه چو دو روز بد مانده از مهر ماه  ۱۱۲۵
  بفرمود پس تا منوچهر شاه نشست از بر تخت زر با کلاه  
  بدست خودش تاج بر سر نهاد بسی پند و اندرزها کرد یاد  

گفتار اندر مردن فریدون

  چوان کرده شد روز برگشت و بخت بیژمرد برگ کیانی درخت  
  کرانه گزید از سر تاج و گاه نهاده بر خود سران سه شاه  
  همی مرزبان زار بگریستی بدشواری اندر همی زیستی  ۱۱۳۰
  بنوحه درون هر زمانی بزار چنین گفت با نامور شهریار  
  که برگشت و تاریک شد روز من از آن سه دل افروز دل سوز من  
۱۰۵