برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۱۶۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۷۶
  بدین خواسته نیست ما را نیاز سخن چند گوئیم چندین دراز  
  پدر تا بود زنده با پیر سر ازین کین نخواهد کشادن کمر  
  پیامت شنیدم تو پاسخ شنو یکایک بگیر و بزودی برو  
  فرستاده کان هول گفتار دید نشست منوچهر سالار دید  
  به پژمرد و برخواست لرزان زجای همانگه بزین اندر آورد پای  
  همه بودینها بروشن روان بدید آن گرانمایه مرد جوان  
  که با سلم و با تور گردان سپهر نه بس دیر چین اندر آرد بچهر  
  بیامد بکردار بادِ دمان سوی پر ز پاسخ دلی بد گمان  
  زدیدار چون خاور آمد پدید بهامون کشیده سراپرده دید  
  بیامد بدرگاهِ پرده سرای بپرده درون بود خاور خدای  
  یکی پردهٔ پرنیان ساخته ستاده زده جای پرداخته  
  دو شاه دو کشور نشسته براز بگفتند کامد فرستاده باز  
  بیامد هم انگاه سالار بار فرستاده را برد زی شهریار  
  نشستن گهِ نو بیاراستند ز شاه نو آئین خبر خواستند  
  بجستند هر گونه را آگهی ز دیهیم و از تخت شاهنشهی  
  ز شاه آفریدون و از لشکرش زگردان جنگی و از کشورش  
  و دیگر ز کردار گردان سپهر که دارد همی بر منوچهر مهر  
  بزرگان کدامند و دستور کیست چه مایه است شانگنج و گنجور کیست  
  سپهدارشان چند و سالار که بجنگ اندرون نامبردار که  
  فرستاده گفت آنکه روشن بهار ندید او به بیند درِ شهریار  
  بهاری است خرم دراندر بهشت همه خاک عنبر همه زرّخشت  
  سپهرِ برین کاخ و میدان اوست بهشت برین روی خندان اوست  
  بیالای میدان او راغ نیست به پهنای ایون او باغ نیست  
  چو رفتم بنزدیک ایوان فراز سرش با ستاره همی گفت راز  
  بیک دست پیل و بیکدست شیر جهانی به بخت اندر آورده زیر  
  ابر پشت پیلانش بر تخت رو ز گوهر همه طوق شیرانِ نو  
  تبیره زنان پیش پیلان بپای بهرسو خروشیدن کرنای  
  تو گفتی که میدان بجوشد همی زمین باسمان برخروشد همی