برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۷۸۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

شود ، و نیز نفس واحدی نیست که منقسم به متکثر هـا شود بلکه خود آگاهی دانا وحدتی است متکثر ، و کثرتی است واحد ، چنانکه در مقام تشبیه می گوئیم : اندیشه انسان به الفاظ درمی آید و الفاظ متكثرند اما انديشه يك امر واحد است ، و نمی توان گفت از اجتماع الفاظ ساخته شده یا اجتماعی از الفاظ اندیشه انسان را می سازد . با اینحال ويليام جمز حکم نمی کند به اینکه نفس جوهر است، زیرا اولا نمیدانیم جوهر چیست ؛ و ثانیا اگر جوهر بود ذاتا ثابت و بیحرکت می بود ، و حال آنکه می بینیم خودآگاهی ذاتـا جنبنده و جاندار است و می توان آن را به نهری جاری مانند کرد .

ازجمله نظريات ويليام جمز اینست که ، به خلاف بعضی از محققان که خواسته اند همه امور ذهنی را ناشی از حرکات انمــالي بدانند ، اوحدس می زند که در بدو امر همه آثار دماغی و عصبی مقرون به نحوی از شور و اختیار بوده است ، وبعدها کم کم تحولی دست داده و بعضی از مراکز اعصاب تنزل کرده و فاقده شعور و اختیار گردیده ، و بعضی ترقی نموده و اختیار و خودآگاهی نـام دارا شده اند.

از توجهات محققان در امور نفسانی اینست که ، بعضی از احوال نفی تأثیر بدنی دارد ، وهی امری که در نفس حادث می شود حرکتی در بدن احداث می کند ، ومثال ظاهرش اینستکه چون جانور درنده می بینیم و بیم دست میدهد حرکت می کنیم ، و می گریزیم وچـون منظری دلخراش می بینیم رو بر می گردانیم ، یا اشک می ریزیم ویلیام جمز در این باب تحقیق کرد که در بعضی از موارد امر معکوس است ، وازحرکت وعمل بدن تأثير نفسانی دست میدهد ، مثلا ترس و بیم از فرار عارض میشود نه فرار از ترس و بیم ، و اندوهناکی از گریه حاصل میشود نه گریه از اندوهناکی ، و این ادعا مبنی بر تجاربی است که بیانش به دراز می کشد و در هر حال سخن جـامع اینست که ، هم احوال روحی تأثیرات بدنی دارد ، وهم اعمال بدنی تأثیرات روحی می بخشد .


–۲۳۷–