دارد ، و تصور اختیار خود علت[۱] اختیار[۲] است جـز اینکه اختیار از آغاز موجود و متحقق نیست ، بلکه در تحت اثر تصور دو به تحقق می رود ، وهرچه پیش می رویم اختيار مـا در اعمال بیش میشود اینست که گفتیم، اعمال انسان موجب است، اما در راه اختیار سیر می کند و به این بیان معلوم میشود که انسان نه مختار مطلق است نه یکسره مجبور است ، و امر میانه این در می باشد ، و اين يك نمونه است از اینکه الفرد فویه چگونه آرا ومذاهب مختلف را باهم جمع می کند .
پس این حکیم فرانسوی قاعدة وجوب ترتب معلول را بر علت قائل است، و به سبب قول بتصور نیرو آن را منافی اختیار نمی پندارد بلکه آن قاعده را منشأ اختیار میداند و معتقد است که همان نیروی تصور که انسان را به سوی اختیار می برد به سوی کمالات اخلاقی دیگر از قبیل حس مسئولیت و ناخود خواهی و بی آلایشی و محبت کل نیز می رساند ، و به طور کلی مانند هربرت اسینسر جهان را در سیر تکاملی میداند ، جز اینکه مانند حکیم انگلیسی مادی نیست و تکامل را منتسب به نیروی نسور یعنی نیروی امری معنوی می کند ، که آن سبب می شود که برای انسان بلکه برای سراسر جهان کمال مطلوب[۳] پیش می آید و همان نیرویی که کمال مطلوب را پیشنهاد می کند آن را تحقق نیز میدهد ، وچون مؤثر در وجـود تنها علل مادی نیست بلکه مؤثر حقیقی علل معنوی است ، و برای معنویات حد و انتهائی متصور نمی باشد ، پس می توان معتقد شد که طبع جهان چنانکه بعضی گمان برده اند تنها به بقا مایل نیست ، بلکه تمایلش به افزایش است ، و بنا بر این شاید که ترقی و تکامل جهان را بتوان بی پایان دانست .[۴]
اینست بنياد فلسفة الفرد فویه و کسانی که بخواهند به تفصیل از