تفكيك كرده در قوه می پندارند اويك قوه می شمارد ، وعلم و ادراك را با اراده واراره را با علم وادراك مقرون ولازم وملزوم میخواند ووقتی که تصور می گوید : مرادش معنی وعلمی است که البته با اراده وعمل همراه است ، چه این دو امر در وجه ازيك چيز می باشند ، تصور ذهنی در مغز انسان با مبدأ حرکت همراه است ، و امکان ندارد که سور تی در ذهن حاصل شود که منشأ حرکت نباشد، و هرگاه حرکت ظاهر ومتحقق نشود از آنست که صوردیگر نیر در ذهن هستند که بیش با کم از حرکتی که باید از آن صورت ناشی شود جلوگیری ی کنند شوپنهاور که اراده را حقیقت میدانست حق داشت اشتباهش در این بود که علم را عارضی می پنداشت، و بر نخورده بود به اینکه اراده بی علم نمی شود و حقیقت امری است واحد که علم و اراده هر در خاصیت او هستند ، جزاینکه این درخاصیت همیشه به يك ميزان نیستند و نسبت به یکدیگر شدت وضعف دارند، و این امر واحداست که الفردفویه تصور نیرو نامیده است، بنابر اینکه هم تصور یعنی صورت حاصل در ذهن است هم مبدأ حرکت ، یعنی خواهش وشوق و اراده است وزندگانی بلکه کلیه وجود ناشی از این مبدا می باشد .
چون قبول کردیم که تصور نیرو است ، و هر علمی منتهی به عمل میشود ، یعنی معنی و منوی تحقق و وجود می یابد گوئیم ، یکی از معانی که در ذهن انسان هست تصور اختیار داشتن است ، بلکه می توان گفت هر امری که در ذهن انسان متصور میشود با تصور اختیار مقرون است ، پس تصور اختیار هـم مانند معانی دیگر قون تحقق دارد ، پس می توان گفت ، بهمین دلیل که ذهن انسان متوجه و مایل به اختیار است اختیار بیش یا کم زود یا دیر صورت پذیر می گردد ، و اینست معنی آن سخن که گفتیم ، انسان در راه اختیار سیر می کند.
قاعده رابطه علت ومعلول[۱] درست است ، و بنا بر این اعمال انسان موجب[۲] است اما تصور چون نیرو است اوخود علیت[۳]