تر کیب جنس وفصل است ، مثلا در حد انسان می گویند ، حیوان ناطق اما اگر احیانا چهار پائی یا مرغی یافت شود که ناطق باشد ، آیا می توان او را انسان گفت ؟ پس اگر بخواهیم تعریفی از انسان بکنیم که نزديك به تمام باشد ، باید علاوه برحد اورا وصف هم بکنیم و بسیاری از عوارض را نیز یاد بیاوریم و بگوئیم ، حیوان ناطق و پستانداری که بر دو پا راست راه می رود ، و در دست دارد با خواص همين، واندامش چنین است و چهره اش چنان است ، و بسیار چیزهای دیگر واگر ما به واسطه بعضی حدودی که فقط مشتمل برجنس وفصل است قانع میشویم ، و تصوری به قدر کفایت از محدود پیدا می کنیم ، به سبب سبق ذهـن وسابقه معرفتی است که به وسایل دیگر از آن دریافته ایم، وگرنه مثلا هر گاه کسی در عمر خود خر ندیده باشد ، اگر بگویند خرحیوان ناطق است ، آیا تصور صحیحی از آن حیوان پیدا می کند ؟
مقصود از این بیان این نیست که : تعریف منطقی بکلی بیهوده است . البته برای جدا ومتمایز کردن محدود از چیزهای دیگر مفید است ، ودر بسیاری از موارد برای مقصود کافی است ، تا آنجا که در فنون حد ناقتي ورسم هم مقصود را حاصل می کند ، چنانکه در علم حیوان شناسی اگر در تعریف انسان بگویند ، پستان داری که راست راه می رود غرضی که در حیوان شناسی داریم حاصل می شود ، از بیان فوق مراد این بود که در اشتباه نباشیم وچنین نپنداریم که از قضایای ذاتی حقایق اشیاء برما معلوم میشود .
و نیز باید دانست که حدود وقضايا دو قسمند ، بعضی فقط دال برمعنی لفظ محدودند ، و بعضی بر اعتقاد به موجـود ومتحقق بودن محدود نیز دلالت دارند ، مثال اول اینست که : اژدها مار بزرگی است که از دهانش آتش بیرون می آید . مثال دوم خفاش موشی است که پرواز می کند، وجود این دو قسم قضیه به صورت ظاهر تفاوتی ندارند باید برحذر بود ، زیرا اگر متوجه نباشیم که قضیه اول فقط ترجمه لفظ اژدها است و دلیل بروجود آن نیست ، ممکن است از آن نتیجه
بگیریم که قسمی مار هست که از دهانش آتش بیرون می آید ، و بایـد