ا در حادثه دیگر یا مشابهت آنها با مقارنه و تعاقبشان بر یکدیگر ( ترتیب زمانی و مکانی) یا علت و معلول بودنشان نسبت به یکدیگر (مقصود از حادثه هر امری است که به مشاهده انسان در می آید زیرا جز حوادث[۱] چیزی به مشاهده و ادراك انسان در نمی آید).
وقضایا در قسمند ،ذائي وعرضي . قضية ذاتی آنستکه ذات یعنی حقیقت وماهیت چیزی را مشخص می کند، مانند اینکه بگوئیم گیاه جسمی است نمو کننده وقضية عرضی آنست که عرضی از عوارض چیزی را معلوم میسازد. مانند اینکه بگوئیم: گیاه سبز است. پیشینیان در علم به قضایای ذاتی اعتنای تام داشتند، و قضایای عرضی را تا چیز می شمردند ولیکن اگر درست بنگری مطلب به عکس است ، و قضیه ذاتی مجهول را معلوم نمی کند ، زیرا که در این نوع قضیه محمول عين موضوع است ، وفقط معني موضوع را بیان می نماید ومعلوم تازه به دست نمی دهد ، چنانکه در مثال فوق جسم نمو کننده همـان معنی لفظ گیاه است ، و از آن عبارت معلومی درباره گیاه به دست نمی آید ؛ اما وقتی که می گوئیم : گیاه سبز است چیزی افاده کرده ایم که در معنی لفظ گیاه نیست . از این رو استوارت میل قضایای ذاتی را قضایای لفظی می خواند و در علم سودمند نمیداند ، و معتقد است که ملت بزرگ در اینکه منطق در نزد پیشینیان بیحاصل و بی نتیجه مانده ، وعلم را ترقی نداده است همین است که آنان اهتمام خـودرا همه به قضایای ذاتی که قضایای لفظی هستند متوجه کرده بودند ، و قضایای عرضی را که در واقع قضایای معنوی هستند ، و در آنها محمول علمی در باره موضوع افاده می کند قابل اعتنا نمی دانستند.
بنابر آنچه درباره قضایای ذاتی و عرضی گفتیم ، دانسته می شود که ؛ در کسب علم حدود چنانکه منطقیان بیان کرده انداهمیت ندارد، چرا که آنها قضایای ذاتی می باشند ، وقضية ذاتی در واقع ترجمه لفظ است وحقیقت چیزی را معلوم نمی کند ، به علاوه آنچه منطقیان حد تام می نامند به راستی حد نام نیست ؛ زیرا حد تام در نزد آنان
- ↑ Phénoménes