ذات مطلق واحد است ، اراده های انفرادی نمایش بیحقیقت است ، اگر شخص به این مقام رسید جدایی از میان می رود، وهر کس خود را دیگری و دیگری را خود می یابد ، حس همدردی پیدا میشود ، سنگدلی می رود و همدلی می آید ، فداکاری می آید و خود خواهی می رود و اشخاص نسبت بیکدیگر شفقت پیدا می کنند .
شفقت به عقیده شوپنهاور بنیاد اخلاق است ، واگر در دل کسی شفقت نسبت به موجودات دیگر باشد شخصی است اخلاقی ، بنا براین درواقع شفقت همان عدالت است و خودخواهی ظلم است، و از آن رو که خود خواه منکر وجود یعنی اراده دیگران است . شخص عادل و شفیق تصدیق دارد که دیگران هم حق حیات دارند، و از روی همین بنیاد تمام قواعد اخلاق را که چون به عالم سیاست در آمد حق و عدالت نامیده میشود ، می توان استخراج کرد، و بنابر این باید حس شفقت را پرورد اما اینجا مسئلة اختبار واجبار پیش می آید که آیا انسان در اراده خود مختار است یا نه ؟ اگر مختـار است وجـوب ترتب معلول برعلت چه میشود ؟ اگر ترتب معلـول بـر علت حتمی است ، پس انسان مختار نیست و در این صورت گفتگو از اخلاق و توصیه به تهذیب و تزکیه چه مورد دارد ؟ تحقیق شوپنهاور در این است که در جهان «حوادث» که نمایش حقیقت است نه اصل حقیقت البته رابطه علت ومعلول حتمی است ، پس در اعمال انسان چون نتیجه اراده شخصی است ، یعنی اراده ای که به عالم تکثر و جهان طبیعت آمده است ، رابطه علت و معلول حکمفرما است . اما حقیقت انسان عمل نیست ، زیرا عمل ناشی از زندگی خواهی وخودخواهی است . واین ناشی از تکثر و بودن در جهـان حـوادث وطبیعت است . حقیقت داراده مطلق ، است که واحد است و آن البته آزاد و مختار است ، چون او خود هستی است ، ومعلول علتی نیست و بنابر این گرفتار هیچ گونه قید و بندی نتواند بود و اشخاص هم چون مرتبط به حقیقت اند بهره ای از آن وحدت دارند . وهرقدر به این عالم وحدت نزدیکتر باشند آزادترو مختار ترند . هر کس فطرت ومنش خود را به آزادی اختیار کرده است اما چون به جهان حـوادث و طبیعت آمده است آزادی خود را از دست داده است .