برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۶۳۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

شفقت بسیار خوب است و بنیاد اخلاق است. اما سمارت و آزادی نام در سلب کلی اراده و خواهش است . آن چیزی که بودائیان «نیروانا» می نامند ؛ یعنی پیوستن به دریای نیستی ، و محو کردن خود در وجود کل ، آن حالتی که عرفای ما فناء في الله خوانده اند ، و آن ترك دنيا و لذايـذ نفسانی است ، مخصوصا خودداری از عشق و از آمیزش با زن تا این که کشتن نفس ومدارضه با خود خواهی از افراد اشخاص تجاوز کرده نوع را نیز شامل شود.

پس فلسفۀ شوپنهاور را می توان گفت ، همان عرفان مشرق زمینی است ، فقط مبنای آن مختلف است و به رجه علمی بیان شده است أرادت او را به بودا پیش از این گوشزد کرده ایم ، و در احـوال او نوشته اند مجسمه کوچکی از بودا همیشه در پیش چشم داشت . در کتاب خود نیز بارها به تعلیمات بودائیان و نوشته های ایشان وحتی به صوفیان و افلاطونیان اخیر و همه کسانی که مشرب عرفان داشته اند استناد کرده ، وازسعدی ما هم مکرر نام برده است . مسیحیت را نیز از آن جهت که زهد و ترك دنيا ورهبانیت را ترویج کرده می پسندد، وحضرت عیسی را از این دو مرد بزرگی می داند اما بودا را از او بالاتر می خواند.

***

شك نيست که فلسفۀ شوپنهاور از بعضی چهـات بـدیع است و هوشمندان را به فکرهای تازه می اندازد ، اهمیتی که به اراده داده و جهان را یکسره نمایشی از آن باز نموده و نیروها را به طور کلی انواعی از اراده شمرده، و تحقیقاتی که در امر صنایع کرده و بنیادی که برای اخلاق گذاشته بسیار جالب توجه است . نظریات وحدت وجودی و عرفانی ومها بنی که برای نفس قائل شده، و آرایی که در باره عشق اظهار کرده ، هر چند در معنی چندان تازگی ندارد ولیکن چگونگی بیان و توجيهاتش بدیع است و نمی توان منکر شد که محققی با شهامنت . اما در تمامی و درستی آراء و نظریاتش حرف بیان


–۹۰–